تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

این وبلاگ تلاشی برای تبیین تفکر توحیدی است

کانال تلگرامی رضاکریمی
https://telegram.me/karimireza1001

۷۶ مطلب با موضوع «هنروادبیات» ثبت شده است

  نام فیلم جنگهای کتابخانه ای (Library Wars) به جنگ های ستاره ای اثر جرج لوکاس شباهت دارد و هر دو اثر به دو پدیده مهم در دنیای مدرن می پردازند: یکی به فضا و ستارگان و دیگری به کتابخانه.  در نخستین مرحله، نویسنده‌‌ای به نوشتن 4 جلد رمان اقدام کرد. در مرحله بعد، 2 کمیک استریپ (مانگا) بر اساس آن شکل گرفت؛ سپس 2 نمایش رادیویی اینترنتی بر اساس آن ساخته شد، سپس بعد از آن یک پویانمایی (جنگ کتابخانه) و بعد از آن نیز دو فیلم بر اساس آن ساخته شد. به نظر می رسد این فیلم داستان مهمی در ژاپن باشد که چند بار به صورت انیمیشن و فیلم سینمایی مورد اقتباس قرار گرفته است.

این فیلم جامعه ای در آینده ژاپن را نشان می دهد و داستان بر مبنای تقابل ام بی اف (تشکیلات سانسور کتابهای ممنوعه) و ال دی اف (تشکیلات دفاع از آزادی کتابخانه و کتاب های مجاز) شکل می گیرد که به موازات آن داستان عاشقانه یک دختر برای رسیدن برای پرنس خود هم روایت می شود.

نکته جالب این است که تشکیلات ام بی اف هم گاهی برای اعمال خود توجیهات قابل تأملی دارد مانند پیدا شدن رمان های ترسناک در محل زندگی قاتل. در واقع جدال هر دو تشکیلات بر اساس استناد به قانون صورت می گیرد و در یک مورد ال دی اف با برگه قانونی گروه اعزامی از ام بی اف مواجهه می شود. آنها ابتدا به  یکدیگر احترام نظامی می گذارند و بعد جنگی سخت را با هم آغاز می کنند!

  • رضا کریمی

  فارنهایت451 درجه ای از حرارت است که کاغذ را می سوزاند. این فیلم ساخته فرانسوا تروفو و اقتباسی از کتاب «ری بردبری» و در مورد جامعه تخیلی در آینده است که کتاب و نوشتار را تحمل نمی کنند و می سوزانند و حتی بر این اساس عنوان بندی فیلم ضمن نمایش آنتن های گیرنده بدون نوشته و به صورت شفاهی است. در این جامعه اذهان مردم را با تلویزیون، تصویر و قرص های مسکن و مخدر کنترل می کنند. در این جامعه مردم فراموش کرده اند که آتش نشان ها زمانی آتش خاموش می کردند نه اینکه برای سوزاندن کتاب آتش روشن کنند! «مونتاگ آتش نشان» در این فیلم به تدریج تحت تأثیر یک دختر روبه مطالعه کشیده می شود و در شغلش سست شده ودر اصول فنی  کارش هم سهل انگار می شود و نهایتاً همسرش که اسیر برنامه های تلویزیون است کتابخوان شدن او را تحمل نمی کند و کتابخوانی او را به آتش نشانان گزارش می دهد. حضور مأمورین در خانه مونتاگ منجربه درگیری و فرار او به سمت منطقه مخفی می شود که عده ای از افراد اهل کتاب در آنجا ساکن شده اند و سعی می کنند با حفظ کردن کتاب ها آن ها را از به جای کاغذهای در خطر سوختن، در ذهن انسان ها ثبت کنند تا محتوای آنها از بین نرود و ماندگار بماند. صحنه پایانی فیلم راه رفتن افراد مختلف را نشان می دهد که کتاب ها را از بر می خوانند و از کنار هم می گذرند.

  • رضا کریمی

به نظر می رسد عنصر اصلی فیلم‌های مجیدی «لطافت» باشد. یکی از مجلات برروی جلد خود عبارت «سمفونی نور و لطافت» را برای فیلم «محمد رسول الله» برگزیده بود و در جایی دیگر نوشته بودند این فیلم «یک عاشقانه‌ی آرام» است. مجیدی خود گفته بود انتظار دارم مخاطبین بعد از دیدن فیلم مهربان‌تر شده باشند. صحنه‌ی دست کشیدن پیامبر بر روی گیاهان یادآور دست کشیدن پسر فیلم رنگ خدا در گندمزارهاست. تکنیک فیلم هم در خدمت لطافت‌هاست.

طواف ابابیل به دور کعبه، نورباران آسمان، حرکات آرام و بلند دوربین، گریم دوران کهنسالی، امواج بلند و ماهی‌ها در دست کودکان همه از مهربانی‌ها و لطافت‌ها حکایت می‌کنند. از این جهت شاید انتقاد برخی منتقدین قابل مناقشه است که گفته‌اند: «فیلم‌ساز می‌خواهد با صحنه‌های اعجاز و پر عظمت بیننده را مجاب کند که شگفت‌زده شود. در حالی که قرار است شخصیت رسول (ص) (در کودکی) ما را شگفت‌زده کند و به تحسین وا دارد». زیرا به نظر می‌رسد تکنیک مانند فیلم‌های علمی تخیلی صرفاً اعجاب آور نیست بلکه در خدمت لطافت‌گویی کارگردان قرار گرفته است. لذا هالیوودی خواندن فیلم مجیدی هم به صرف وجود جلوه‌های ویژه کمی عجولانه به نظر می‌رسد و بهتر است تعبیر منتقد خارجی را بیشتر بپذیریم که :«این فیلمی رمانتیک-تاریخی است که چون یک نقاشی دیواری باشکوه بر کودکی حضرت محمد (ص) تمرکز دارد».

  • رضا کریمی

به بهانه پخش فیلم سینمایی سربه مهر از شبکه افق

سربه مهر دو معنی دارد: یکی به معنی «راز» و دیگر به معنی «سجده». و من برآنم که بگویم فیلم هادی مقدم دوست بیشتر در معنای اول بود تا دوم (هر چند ایهام به کار رفته در معنای سربه مهر خالی از زیبایی هنری نیست).

 

فیلم درباره دختری منزوی و درون گراست که از افشای رازهای خود هراس دارد. او با وبلاگش مانوس است و درونش را در آن می ریزد اما هرگز حاضر نیست کسی او را به عنوان نویسنده وبلاگ بشناسد.  حتی  در پاسخ به این سوال مکرر که «تو صاحب وبلاگ آرام باش هستی؟» به  خواهرش هم دروغ می گوید و به دوستان وبلاگی اش نیز هم. در اواسط فیلم و در گیرودار تنهایی خود ناگهان تصمیم می گیرد که نماز بخواند و این راز سربه مهر جدید اوست. رازی که می ترسد کسی بفهمد. پس مسئله ترس از افشای نمازخوان بودن او مسئله تمام فیلم تا به انتها می شود . آنقدر ماجرا ادامه پیدا می کند تا اینکه بالاخره نمازش قضا می شود و تنها اینجاست که او جرات می کند پیامک بزند که می روم نماز بخوانم!

بنابراین برخلاف نظر رایج باید بگویم نباید داستان  فیلم را درباره نماز دانست بلکه فیلم درباره سربه مهر های زندگی یک دختر است که مهمترین مورد آن نماز است. «ترس از نمازخواندن با اطلاع دیگران» یک مسئله دینی نیست و تنها یک مسئله روانشناسانه است که در داستان جذاب هادی مقدم دوست روایت شده است. هر چند نفس طرح موضوع نماز در سینمای ایران - آن هم در جامعه ای که  ترس برخی از نماز آنچنانکه در فیلم تصویر کشیده شد را نباید ندیده گرفت- خود یک خط شکنی  محسوب می شود.

به امید ساخته شدن یک فیم خوب درباره معنا و اثرات نماز.

  • رضا کریمی

به بهانه پخش از شبکه افق

تنهای تنهای تنها ، نوجوانی روستایی است که تحت تأثیر ماجراهای هسته ای ایران  و و در اثر دوستی با نوجوانی روسی - که همراه پدر مهندسش در کمپ مهندسان و تکنیسین های روسی نیروگاه اتمی بوشهر زندگی می کند- متوجه مسائل هسته ای شده و در گیرودار کشکمش و مباحثات سیاسی «به تنهایی» شروع به تحقیق در این باره نموده  و تکه های روزنامه «ایران» را روی دیوار خانه می چسباند و مدام اصطلاحات سیاسی و رسانه ای را از معلمش می پرسد. اما وقتی متوجه غیبت ناگهانی روس ها و در واقع تنها گذاشته شدن  ایران توسط جهان می شود ، تصمیم می گیرد «به تنهایی» به صورت قاچاقی با کشتی به مقر اروپایی سازمان ملل برود و نامه ای که به «آقای رئیس جمهور» نوشته است را به دستش برساند. داستان فیلم نگاه یک و بلکه دو نوجوان به سیاست است و متن نامه او هم از همین موضوع حکایت می کند که : آقای رئیس جمهور کودکی ات و دوستان دوران کودکی ات یادت نره!

  • رضا کریمی

«ایران برگر» داستان فتح‌الله خان و امرالله خان است که بر سر انتخابات شوراها در یک روستا با یکدیگر رقابت می‌کنند. اما این ظاهر ماجراست و در حقیقت ایران برگر ترکیبی طنزآمیز و بیان گر وضعیت التقاطی ایران امروز است.  با وجود نمایش کتابهای «هیدگر و پرسش و بنیادین» و «هیدگر و تاریخ هستی» در فیلم، این را هم می توانیم بگوییم که مسعودجعفری جوزانی در پی روایتی از «بی تاریخی» ماست. وضعیت «بی تاریخی» وضعیتی برزخی و از اینجارانده و از آنجا مانده است که در آن امور در جای خود قرار ندارند و تناسب و هماهنگی از بین رفته است و گذشته به نحو بی اثر بلکه هجوآمیزی تنها در قالب کالبدی بی روح بر جای مانده است.

  • رضا کریمی

همیشه برای من  نسبت هنر و تفکر دغدغه جدی بوده است. به نظرم هنر باید با مخاطب ارتباط برقرار کند و از طرف دیگر تفکر نمی بایست در دام مسائل انتزاعی اسیر شود و نمی بایست در نمایشهای عامه پسند سطحی شود. متفکری مانند هیدگر در نقاشی های ون گوگ پیکار آسمان و زمین را می دید و نقاشی ون گوگ هم انتزاعی نبود (هرچند نحوی انتزاع در رنگ ها و ترکیب ها دیده می شود)بلکه تصویری از کفش های روستایی در زمین کشاورزی را نشان می داد. هنر باید اینگونه همه سطوح آگاهی و مراتب دقت های اذهان را متوجه خود کند.

  • رضا کریمی

فیلم شیار143 درباره انتظار یک مادر است. هر چقدر شخصیت مادر «پرداخته شده» است شخصیت شهید کم فروغ است و شاید هم این نکته مهم نباشد. چون فیلم در مورد مادر منتظر است نه شهید.

گاهی روایت از مادر شهید فقط ما را به یاد غم و بی قراری می اندازد گویی سازنده اثر فقط می خواهد هر چه بیشتر اشک بگیرد اما هدف روایت باید متعالی تر باشد. این مادر در عین انتظار، از وضع موجود هم رضایت دارد ولی مشکلش این است که بی قرار هم هست. جمع بین «رضایت» و «بی قراری» یک بحث مهم ذیل انتظار است که

  • رضا کریمی

«بوی پیراهن یوسف» بیش از آنکه اثری در ژانر دفاع مقدس باشد، روایت جلوه ای از ماجرای دلکش «انتظار» است. اثری که به ما یاد می دهد چطور درباره مفهومی دینی و انسانی از سینمای داستان گو کمک بگیریم.

ماجرای فیلم درباره یوسف، نام منتَظَر بزرگ، است که «می گویند» کوسه او را خورده اما پدر منتظِرش(غفور) باور نمی کند و «امید» دارد او برگردد. در این میان پای یک منتظر دیگر نیز به داستان باز می شود. دختری که به دیدار برادر(خسرو) آمده است. امید خواهر از امید پدر کمتر است و در بخشی از فیلم خواهر خسرو ازاینکه غفور امید غلط به او داده بسیار عصبانی می شود غافل از اینکه غفور یک «منتظر» است و معنا ندارد که امید را از دست بدهد، گویی که بوی پیراهن یوسف به مشامش خورده و مهم نیست که دیگران ملامتش کنند.

اکثر نماهای فیلم در شب می گذرد[1] و شب دوران انتظار برای فرارسیدن صبح است، هر چند شبهای حاتمی کیا سرد و دلگیر نیست بلکه گرم و پر از امید است[2]. در پایان فیلم خبر پیدا شدن خسرو می رسد و دو منتظر به سرعت به سمت یار می شتابند. اما به جای خسرو (شاید قبل از خسرو) یوسف ظهور می کند، گویی که پایان انتظار از آن کسی است که امید بیشتر دارد! در لحظه به هم رسیدن، یوسف دستش را از بالا به سمت ماشین سواری پایین که پدرش در آن نشسته دراز می کند. اینجا لحظه دیدار در شرایط رفعت پسر بر پدر همانند دیدار یعقوب و یوسف و ولایت یوسف بر پدر رخ می دهد. آسمان به شدت آبی است. نماهای شب اکنون به روزی دلپذیر تبدیل شده است.

انتظار یعنی این!

----

گفت و گوی دیدنی با حاتمی کیا در این خصوص را اینجا دانلود کنید:

فیلم سینمایی " بوی پیراهن یوسف "



[1]  حاتمی کیا گفته مدت 2ماه روزها می خوابیده و شبها فیلمبرداری می کرده است

[2]  گرم بودن نور و فیلمبرداری به قدری برای کارگردان مهم بوده که او میانه کار فیلمبردار را عوض کرد!

  • رضا کریمی


در شرایطی که همه جناحها و گروهها سعی دارند حاتمی کیا را از دست ندهند و هر کس بخشی از سخنان و مواضعش را به نفع خود مصادره می کند، نوشتن متنی که نهایتاً نقد استاد سینمای ایران است سخت است و شاهدم این است که تاکنون کسی حاضر به چاپ این مطلب نشده است! اما به نظرم در عین احترام به این سرمایه ملی باید حقیقت را هم گفت...

  • رضا کریمی