حافظ در ابتدای دیوان اشعارش شعر یزید را تکرار کرده است. شاعر عرشی به فاسد لعین چه کار دارد؟ جالب اینجاست که اقبال لاهوری هم به مصرع دیگر بیت یزید اشاره کرده است. میتوان نتیجه گرفت یزید قدرت ادبی بالایی داشته که حافظ و اقبال از شعرش اقتباس کردهاند. یزید را نباید یک فرزند ناخلف و عیاش معاویه تصور کرد. او گرچه مانند پدرش ظاهرساز و حیله گر نبود اما توانایی های شیطانی مخصوص به خود را داشت. شهید مطهری این نقل را که حافظ مال کافر را بر خورد حلال دانسته بیان کرده ولی ظاهراً آن را جدی نگرفته و نقد دیگران را هم بر آن نقل کرده است که ربودن لقمه از دهان سگ برای شیر عیبی عظیم است. اما تصرف اهل فرهنگ در فرهنگ بیگانه بهرهمندی از ظرفیتهایی است که مانند حکمت در سینه منافق، به دست نااهلان افتادهاند. اگر قبول کنیم غزل حافظ چند ارجاع به واقعه کربلا دارد، آن وقت بهتر میتوان گفت حافظ رندانه در شعر یزید تصرف کرده است و سخن آن ملعون را مال خود کرده و علیه او به کار گرفته است.
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها
حضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
حافظ در ابتدای دیوان اشعارش شعر یزید را تکرار کرده است. شاعر عرشی به فاسد لعین چه کار دارد؟ یزید گفته:
انا المسموم ما عندى بتریاق و لاراقی
ادر کأساً و ناولها الا یا ایّها الساقى
حافظ هم گفته:
الا یا ایها الساقی ادر کأسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
جالب اینجاست که اقبال لاهوری هم به این بیت اشاره داشته ولی به مصرع دیگر آن بیت. احتمالاً او که تا حدی تحت تدثیر اندیشه مدرن بوده مسئله گردش ساغر را جدی نگرفته است. اقبال گفته:
دل گیتی انا المسموم انا المسموم فریادش
خرد نالان که ما عندی بتریاق و لا راقی
میتوان نتیجه گرفت یزید قدرت ادبی بالایی داشته که حافظ و اقبال از شعرش اقتباس کردهاند. یزید را نباید یک فرزند ناخلف و عیاش معاویه تصور کرد. او گرچه مانند پدرش ظاهرساز و حیله گر نبود اما توانایی های شیطانی مخصوص به خود را داشت. با این وجود پرسش این است که اقتباس از شعر یک ادیب فاسد لعین به جهت فصاحتش چقدر ارزش دارد؟ اگر بتوان کار دیگری که حافظ رندانه فراتر از اقتباس انجام داده را بفهمیم شاید اهمیت موضوع را بیشتر درک کنیم.
بهترین پاسخ برای من سخن کسی است که گفته حافظ در خواب در پاسخ به اشکالش که چرا بیت یزید را به کار گرفتی:
گفت واقف نیستى زین مسئله
مال کافر هست بر مؤمن حلال
شهید مطهری این نقل را آورده ولی ظاهراً آن را جدی نگرفته و نقد دیگران را هم بر آن نقل کرده است که ربودن لقمه از دهان سگ برای شیر عیبی عظیم است(یادداشتها، ج3، ص30). شاید این مصرع را باید اینگونه فهمید که ممکن است که یزید به کلماتی دست پیدا کند که در عمق معنای خود والا باشد ولی آن را در جهتی دیگر به کار بگیرد. این دو شعر در دو سیاق مختلف یک جمله مشترک را به کار گرفته اند. بنابه آیات پایانی سوره شعراء شاعران ممکن است محل نزول شیاطین باشند. این نزول و استراق سمع از آسمان میتواند حقایقی را نصیب آنها کند که در جهت به تبعیت گرفتن و اغوا کردن مؤثر باشند. این حقایق را باید بازپس گرفت.
تصرف اهل فرهنگ در فرهنگ بیگانه بهرهمندی از ظرفیتهایی است که در جای خود قرار نگرفتهاند و به دست نااهلان افتادهاند. امام علی علیهالسلام میفرماید: « خُذِ الحِکمَةَ أنّى کانتْ ؛ فإنَّ الحِکمَةَ تَکونُ فی صَدْرِ المُنافِقِ فتَلَجْلَجُ فی صَدرِهِ حتّى تَخْرُجَ ، فتَسْکُنَ إلى صَواحِبِها فی صَدرِ المؤمنِ؛ حکمت را هر کجا باشد فرا گیرید؛ زیرا حکمت در سینه منافق مى باشد، و پیوسته ناآرام است تا از آن جا خارج شده در سینه مؤمن، در کنار همگنان خود آرام گیرد نهجالبلاغه، حکمت79).
اگر قبول کنیم غزل حافظ چند ارجاع به واقعه کربلا دارد، آن وقت بهتر میتوان گفت حافظ در شعر یزید تصرف کرده است: بربندید محملها اشاره به کاروان امام و منزلها اشاره به وقایع این سفر دارد. خون افتاد در دلها اشاره به مصیبت نامه بودن این واقعه عظیم دارد و بدنامی و محفلها اشاره به سختی ها و زخم زبانها بر اسرای کربلا دارد. بیت ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها هم می تواند اشاره به سر مبارک امام حسین ع یا اسارت حضرت زینب داشته باشد که هر دو خون در دلها کرد. «دع الدنیا و اهملها» هم یادآور اف بر دنیا گفتن امام در دل ماجرای عاشورا دارد و نیز این سخن امام به محمدبن حنفیه که دنیا گویا هرگز نبوده است: فکان الدنیا لم تکن و کان الاخره لم تزل و السلام. غیر از این تصریحات مضامین دیگری همچون سالک، عشق و حضور همگی در عرفان عاشورایی جای خود را به راحتی پیدا می کنند.
اگر این تطبیق را بپذیریم آن وقت حضور مصرع یزید رنگ دیگری به خود می گیرد. حافظ سخن آن ملعون را مال خود کرده و علیه او به کار گرفته است. این رندی حافظ است که در ظاهر شعری ادبی در توصیف حال عاشقی می گوید و در مرحله بعد اقتباس از یکی بدنامان تاریخ دیده می شود ولی عمیقتر که میشویم همان بدنام را مورد تصرف خود قرار داده است و قدرت و فصاحتش را علیه باطن شاعر به کار گرفته است.
حافظ و یزید هر دو از گردش ساغر سخن میگویند ولی یزید و اقبال وضع خود را مسموم و زهرآگین توصیف کرده که نیستانگارانه است ولی حافظ از بلا میگوید و نگاهش عاشقانه و دنیاگریزانه است. نگاه اقبال عاشقانه نیست و میدانیم او تحت تأثیر اندیشه مدرن عقلگراست و در شعرش از خرد نالان میگوید. در مقابل، حافظ تمنای حضور دارد و مانند اقبال گیتی را مسموم نمیداند بلکه مانند امام حسین که اف بر دنیامیکند نه سب بر روزگار، میگوید دنیا را واگذار.
بر این اساس بهتر می توان گفت: چرا عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها؟ ابتدا باید دانست حافظ نمیگوید عشق آسان بود اول، بلکه این یک نمود است. چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود/ ندانستم که این دریا چه موج خون فشان باشد. پندار اولیه عشق با ادامه عاشقی فرو میریزد. اما علت بلاکش بودن عاشق چیست؟ یک پاسخ این پرسش این است که پیر دستور می دهد تا از ظاهر عبادت عبور کنید و در جایگاه اولیه باقی نمانید: به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید. اما علت این دستور چیست؟ پاسخ دیگر از همین غزل این است که ماهیت عشق سفر و سلوک است و امن و استقرار یا ساحل آرامش ندارد و باید منزل ها برایش طی کرد: جرس فریاد میدارد که بربندید محملها. حافظ برخلاف یزید و حتی اقبال مصرع اناالمسموم را به کار نمیبرد و به جای آن از مشکلات عاشقی مانند خون دل و امن عیش نداشتن و تبدیل خودکامی به بدنامی میگوید. راه حل عبور از مشکل ها یا پناه بردن به مستی و مخدرهای دنیوی است یا واگذاردن دنیاست.
ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوه رندانِ بلاکش باشد
غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد
اگر پاسخ پرسش های اصلی یک غزل را از دل خود آن غزل استنطاق کنیم می توانیم به نظم پریشان غزل های حافظ همچون آیات قرآن پی ببریم.
اما دور دادن کاسه چه حکمتی دارد که حافظ آن را با اقتباس از بیگانه بیان کرده است؟ یک معنای دور ساقی و گردش کاسه دوام مستی و شرب مدام است. دور کاسه و تسلسل عاشقانه باز هم در شعر حافظ آمده است:
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
نکته مهم این است که اگر گردش ساغر را با قرآن بفهمیم آن وقت از یزیدی که منکر وحی شد فاصله میگیریم و به حافظ که قرآن در سینه اوست نزدیک میشویم و یک جمله را با دو معنا تفسیر میکنیم.
اگر این شعر را به قرآن عرضه کنیم، آیه یَتَنازَعُونَ فیها کَأْساً لا لَغْوٌ فیها وَ لا تَأْثیمٌ (طور۲۳) می تواند اشاره به دور کاسه ساقی داشته باشد.
تنها تنازع ممدوح در قران این آیه است و در آیات دیگر تنازع نهی شده و موجب سستی و از بین رفتن ابهت معرفی شده است(انفال۴۶). بر اساس لغت و باب تفاعل و سیاق آیه می توان گفت تنازع در سوره طور با دیگر استعمالات تنازع در قرآن تباین کامل ندارد. در این آیه هم تنازع مطلق و بدون قید توصیف نشده است. ظاهراً علت استثنا شدن این تنازع این است که بدون لغو و بدون گناه انجام می شود. اما پرسش این است که تنازع بدون لغو و گناه چیست؟ اهمیت این دور و تسلسل عاشقانه چیست؟ تنازع و دور کاسه با طواف و دَوَران کاسهگردان ملازم است: یَتَنازَعُونَ فِیها کَأْساً... وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ غِلْمانٌ (طور۲۳و٢٤) و طواف با متقابل نشستن ملازم است: عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ (صافات۴۴و۴۵). متقابل نشستن و دورهمبودن نشان برادری و بیکینه بودن است: وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلى سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ(حجر٤٧). دور تسلسل عاشقان در گردش ساغر نشان الفت قلوب است. پس از این عرضه بر قرآن، می توان گفت راهحل مشکلات عاشقی دوام مستی است ولی این دوام با دورهمبودن عاشقان هم ملازم است. خلاصه اینکه حقیقت گردش ساغر (تنازع کاسه) در قرآن آمده است و حتماً حافظ قرآنی از یزید برای سخن گفتن از آن لایقتر است.
تضمین غزل حافظ
مرحوم چلویی
سبکباران به سوی کربلا بستند محمل ها
در آن وادی پر خوف و خطر کردند منزل ها
جوانان بنی هاشم به پا کردند محفل ها
چه محفل کز محبت تار و پودش رشته ی دل ها
زدند آسان و لیکن عاقبت افتاد مشکل ها
- ۱۵۰ نمایش