اطرافیان من انسانهای متفاوت و حتی متضادی هستند ولی با همه آنها ارتباط دارم و به نوعی دوست آنها محسوب می شوم. اگر فاصله ای میان من و دیگران رخ داده باشد ناشی از فاصله گرفتن دیگری بوده است و یا ناشی از اصرار بر تنش ها و مخالفتها.
به یاد داستانی از داستان راستان شهید مطهری با نام «دو همکار» افتادم: هشام بن الحکم و عبد اللّه بن یزید اباضی.
این دو نفر ضرب المثل دو شریک خوب بودند که به شرکت یکدیگر یک مغازه ی خرازی داشتند، و تا زنده بودند میان آنها اختلاف و مشاجره ای رخ نداد. چیزی که موجب شد بیشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد، این بود که این دو نفر از لحاظ عقیده ی مذهبی در دو قطب کاملا مخالف قرار داشتند، زیرا هشام از علما و متکلمین سرشناس شیعه ی امامیه و یاران و اصحاب خاص امام جعفر صادق علیه السلام بود، ولی عبد اللّه بن یزید از علمای اباضیه (یکی از فرق ششگانه ی خوارج) بود. آنجا که پای دفاع از عقیده و مذهب بود، این دو نفر در دو جبهه ی کاملا مخالف قرار داشتند، ولی آنها توانسته بودند تعصب مذهبی را در سایر شؤون زندگی دخالت ندهند و با کمال متانت کار شرکت و تجارت و کسب و معامله را به پایان برسانند. عجیبتر اینکه بسیار اتفاق می افتاد که شیعیان و شاگردان هشام به همان مغازه می آمدند و هشام اصول و مسائل تشیع را به آنها می آموخت و عبد اللّه از شنیدن سخنانی برخلاف عقیده ی مذهبی خود ناراحتی نشان نمی داد. نیز اباضیه می آمدند و در جلو چشم هشام تعلیمات مذهبی خودشان را که غالبا علیه مذهب تشیع بود فرا می گرفتند و هشام ناراحتی نشان نمی داد.
یک روز عبد اللّه به هشام گفت: «من و تو با یکدیگر دوست صمیمی و همکاریم.تو مرا خوب می شناسی. من میل دارم که مرا به دامادی خودت بپذیری و دخترت فاطمه را به من تزویج کنی». هشام در جواب عبد اللّه فقط یک جمله گفت و آن اینکه: «فاطمه مؤمنه است». عبد اللّه به شنیدن این جواب سکوت کرد و دیگر سخنی نگفت.
این حادثه نیز نتوانست در دوستی آنها خللی ایجاد کند. همکاری آنها باز هم ادامه یافت. تنها مرگ بود که توانست بین این دو دوست جدایی بیندازد و آنها را از هم دور سازد!
همانطور که توضیح خواهم داد نمی خواهم دیگران من را پلورالیست بدانند. اما حکایت من هم شبیه به هشام بن الحکم شده است. در شهر محل زندگی ام سه مذهب رسمی (شیعه ، سنی و طایفه اهل حق) وجود دارد و آدمهای هر سه دسته با من تماس مستقیم دارند. از طرفی دایره دوستانم هم بسیار متفاوت است از مخالف سیاسی و عقیدتی تا موافقی که مدام برداشتهای مخالف از هم داریم! حفظ ادامه دوستی ها سبب اعجاب و گاهی سبب اعتراض دیگران شده است. بارها دوست از دوست دیگر نزد من شکایت می کند و از دوستی من با آن دوست گلایه دارد...
و در این تقاطع همچنان مانده ام.
شاید خودم هم ندانم که چرا بر سر تقاطع هستم. که قبلا می دیدم شخصیتم همچنان در حال «شدن» است و همچنان این وضع ادامه دارد. بعدا در نظریه #وحدت_متعالی_دین به تقریر متفاوتی در موضوع رابطه بین اسلام و ادیان نزدیک شدم. این نظریه در موضوع رابطه بین مسلمانان و غیر مسلمانان هم قابل تبیین است.
با وجود رابطه، همچنان اهل مخالفت نظری و عملی هستم و به معروف و منکر اعتقاد داشته و مطابق شرایط به آنها امر و نهی می کنم. جالب است که برخی من را «صلح کل» می دانند و برخی از شخصیت «محکم و سخت» ام گله می کنند. چه کنم که آنقدر آدمهای اطرافم متفاوتند؟ شاید دوران معاصر اینگونه باشد که انسانها تفاوتهای خود را بسیار بیشتر از گذشته بروز می دهند . من به «آدم ها» دچار شده ام. آدمها هر کدام «طور»ی هستند. این اراده الهی است :وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً (نوح/14).
***
اکنون در دنیای مدرن تقسیم بندی مؤمن و کافر تضعیف شده است. اما در این نظریه این تقسیم به قوت خودش باقیست.
در اینجا ایمان و اسلام با توسعه معنایی از انحصار خارج می شود و راه ایمان مماثل برای غیرمسلمانان باز می شود؛ به این معنی که هرکس بر اساس آنچه خدا به داده آزموده می شود و همه یک شکل ندارند و مناهج و شرایع متفاوتند.
دغدغه «دیگران» داشتن زیباست اما به هر حال اصل تقسیم ایمان و کفر پاک کردنی نیست. اکنون می توان با کسی رابطه برقرار کرد که ایمان ما را ندارد اما در میان معتقداتش راهی برای اشتراک قابل ردیابی است به شرطی که او هم بخواهد و سازگار باشد.
پس رابطه با غیرمؤمن چند شرط دارد:
۱.مؤمن وسعت وجود و توانایی یافتن خدا در این رابطه را داشته باشد نه اینکه خود رنگ ببازد.
۲.وجود اشتراکات (کلمه سواء) بین طرفین به حدی باشد که امکان گفتگو (بالفعل کردن اشتراکات) ممکن باشد.
۳. خواست و طلب غیرمؤمن برای تعالی به سوی اشتراکات وجود داشته باشد.
پس رابطه با غیرمؤمن بازهم با هدف ایمان است نه بی طرفانه و آزاد.
- ۱۵۸۳ نمایش