تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

این وبلاگ تلاشی برای تبیین تفکر توحیدی است

کانال تلگرامی رضاکریمی
https://telegram.me/karimireza1001

رار است عذاب بیاید:  فَلَمّٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا جَعَلْنٰا عٰالِیَهٰا سٰافِلَهٰا...ٍ (هود٨٢). عذاب طبق این آیه وارونه شدن است؛ ر ه ش شدن شهر؛ باید از این شهر رهید: رهش از شهر. رهش از ر ه ش.

#رهش همچنان قلم گیرای #رضا_امیرخانی مانند حوادث درگیرکننده، تکرارهای به تدریج عمیق شونده و رئالیسم جادویی را در خود دارد.
سبک امیرخانی #داستان_مقاله است.خود #امیرخانی گفته من گاهی اوقات بین مقاله و داستان تردید دارم که «ره ش» حتما از همین جنس است. کتاب شخصیت پردازی و موقعیت پردازی دارد و گرچه دو فصل داستان به دو زن دیگر می پردازد اما نهایتا مقاله دانستن رهش بی انصافی است. شهر یک موجود زنده است و شخصیت زن داستان زاینده و نماد شهر است. پس رهش هم درباره شهر و هم درباره زن و مادر است.  این پیوند بین زنان داستان و شهر خوب از کار درآمده است.
اما رمان، رمان نفرت است و این این کتاب، کتاب ناامیدی است. شهرآشوب است. عذاب در شهر است و پناه بردن به کوه.
فصل چهارم، وسط داستان زوج معمار ناگهان از صفویه سر در می آوریم و قصه تکان دهنده زنی که در آستانه‌ مرگی است که جلادان برایش تدارک دیده‌اند. جلادانی که از جسمش می‌بُرّند و بر جانش می‌خورانند.
داستان وقتی به باغ قُلهک(سفارت انگلیس) می رسد ترجیح می دهد تا دست انگلیسی ها بماند تا اینکه شهردار تهران تنها نقطه سبز تهران را از بین ببرد! یا وقتی ترافیک رسیدن اورژانسی به بیمارستان را طولانی می کند مادر مجبور می شود در طبقة دوم اتوبان صدر، کودک را سرپا نگه می‌دارد تا در شهر ادرار کند! در پایان هم وقتی بر فراز شهر پرواز می کنند باز هم کودک بر سر مردم باران اسیدی می زند!! این شهر شایسته عذاب است!
تسویه حساب شخصی با یک شخص و گروه در شهرداری تهران در رمان آن را در سطح یک عصبانیت شخصی تنزل داده است. البته نویسنده معتقد است شهردارهای تهران کوچک‌تر از آن بوده‌اند که تهران را به این روز بیاندازند و‌ من هم فکر می کنم ظرفیت و شأن اثر بالاتر از این است اما گویا او  از یک شهردار بیشتر عصبانی است و امیرخانی نخواسته این موضع پنهان باشد.
رمان فقط در یک منطقه شهر تهران می گذرد و طبیعتا نه مردم جنوب شهر و نه دیگر شهرها تصویر دقیقی از داستان ندارند.  امیرخانی متهم است که به منطقه محروم چندان توجهی ندارد و خودش پاسخی از زبان زن اصلی داستان دارد: شهرستان و تهران، دوگانه‌ای که دیوانه‌ می‌کند؛ ‌همان‌طور که جنوب شهر و شمال شهر مرا که اصلم مثل همه‌ی تهرانی‌ها از جنوب شهر است (ص36). اما نهایتا داستان بازهم در شمال شهر است و دغدغه ها بر اساس آن منطقه پیگیری می شود. امیرخانی گفته همه شهرهای ما در حال شبیه شدن به تهران هستند و نکته این است که تهران هم دارد به منطقه یک شبیه می‌شود. این توجیه هم گرچه حقیقت دارد برای ندیده گرفتن دیگر بخشهای ایران کافی نیست. چون وضع فعلی را در نظر نگرفته و آینده پیش فرض خود را محتوم دانسته است.
منظور از شهر معماری است و معماری اسلامی هم دغدغه نیست و نوعی  کلی گویی و سنت نوستالژیک در اثر است. امیرخانی گفته مادربزرگِ شهردارِ یک شهر (یا حاکمِ شهر) باید حتما اهل همان شهر باشد. چون «خانه مهم‌تر از شهر و شهر مهم‌تر از کشور» است. امیرخانی سبقه و صبغه مذهبی اش همچنان آشکار است و آیات بلد (شهر) را در رمانش می آورد و از انبیاء سخن می گوید اما نهایتاً در مورد شهر و سرزمین بیشتر به آیات عذاب توجه دارد و اساساً امیرخانی با توسعه شهری مشکل دارد و در مقابل ایده شهر آرمانی اسلامی از خانه مادربزرگ یاد می کند. پس نمی تواند یا نمی خواهد برای یک مدیرشهری راهی پیشنهاد کند؛ الگوی اسلامی معماری هم که قابل بحث نیست! او به صورت کلی در انتظار منجی است و مثل سنت گرایان در تمنای بازگشت به گذشته است و چاره را در ترک شهر و رفتن به کوه می داند. البته ضرورتی ندارد که یک نویسنده منتقد راه حل ارائه بدهد ولی وقتی او خانه مادربزرگش را می خواهد خودش نوعی راه حل ارائه داده و سر بحث را باز کرده است.
تحلیل جامعه در این کتاب شهردارانه است. علت وعده عذاب و نفرین شهر فقط معماری نیست اما گویا همه چیز به آن گره خورده، شکستن رابطه زناشویی، آسم کودک، دیررسیدن به بیمارستان، بیگانگی همسایگان از هم، وقت نداشتن آخوند محل و... همه از شهر داری است.
در کتاب یک بار حق با کودک است و بار دیگر حق با علی است. او ‌تفسیر و تصورش از علی را مبهم می گذارد. حالا که امیرخانی داستان- مقاله کم‌حجم نوشته کاش بیشتر سخن انبیاء و‌ اولیاء را در مورد شهر می کاوید. حالا‌که آیه  اَلَّتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی اَلْبِلاٰدِ (فجر٨) را بر شهردار فرود می آورد کاش  اَلَّذِینَ طَغَوْا فِی اَلْبِلاٰدِ (فجر١١) را هم‌تبیین می کرد‌ از  بَلَداً آمِناً (بقره١٢٦) و  اَلْبَلَدُ اَلطَّیِّبَُ (اعراف٥٨) و  وَ اِجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً (اعراف٨٧) ‌هم می گفت.
با این حال رهش باز هم یک غنیمت است. #اصغر_فرهادی از زبان شخصیت فیلم فروشنده می گوید این شهر را باید خراب کرد و دوباره ساخت. بعد از زبان دیگری می گوید یک بار خراب کرده اند و دوباره ساخته اند! امیرخانی می گوید ارمیای سلیمانی به بیرون شهر رفته است و خبری در راه است... یکی سکولار است و دیگری به صورت کلی دل به سنت نبوی و ولایی بسته است.
امیرخانی یک مذهبی انقلابی است که به حزب اللهی ها می تازد و در نفحات نفت و نشت نشا و رهش و حتی نیم دانگ پیونگ یانگ، نوک پیکان نقدهای او روبه به خودی ها بوده تا دشمنان بیرونی، قالیباف است، صفویه است؛ جمهوری اسلامی است. نقد اینها را نفی نمی کنم اما این قلم قدرتمند باید دشمن مشترک را فراموش نکند. بازگشت به سنت و ظهور منجی با نفرین و ادرار محقق نمی شود. باید کاری کرد.

  • رضا کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی