این روزها الکساندر دوگین در ایران حضور پیدا کرده است و بیش از گذشته شناخته شده است . در برنامه تلویزیونی «عصر»[1] از قول آمریکایی ها شنیدیم که خطرناکترین آدم روی زمین است. اما خودش در پاسخ این اتهامات گفت هرگز کاری انجام ندادم که به خاطر آن تحت تعقیب قرار بگیرم. او مشاور رئیس جمهور روسیه است و برخی او را «عقل پوتین» نام گذاری کرده اند. اما او چیزی بیش از یک مشاور سیاسی نشان می دهد و خود تلقی فکری و معنوی را ترویج می کند اما نمی گوید پوتین معنوی است بلکه معتقد است پوتین واقعیت گراست و چون منافع ما مشترک است روابط ایران و روسیه با ائتلاف همراه شده است.
تلقی او از اسلام و مسیحیت معنوی است. در واقع او تعریف کمتر گفته شده ای از مسیحیت ارتودکس بیان می کند و آن را نسخه اشراقی و معنوی مسیحیت معرفی می کند و در مقابل هم اسلام سلفی و تکفیری را مقابل اسلام شیعی قرار می دهد. او مدام از ائتلاف تمدنی به صورت راهبردی نه تاکتیکی نام می برد. به علت همین نگاه فراسیاسی اوست که به جای اکتفا کردن به سیاستمداران، به هانری کربن و نیز حکمای گذشته همچون سهروردی اشاره کرد و حتی شنیدیم که از اصطلاح «غرب زدگی» گفت و از «احمد فردید» نام برد. از این جهت به نظر می رسد او به نامه امام به گورباچف که از عرفا و فلاسفه اسلامی در آن نام برده شد خیلی اهمیت می دهد که می گوید: « آن نامه بسیار فوق العادهای بود اما گورباچف بسیار احمق بود و این نامه را نفهمید!».
یکی از آیاتی که قضاوتی صریح در مورد یهود و مسیحیت دارد آیه 82 سوره مائده است که دشمن ترین مردم نسبت به اهل ایمان را یهود و مشرکین و نزدیکترین مردم از لحاظ دوستی را مسیحیان می داند. لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذینَ آمَنُوا الْیَهُودَ وَ الَّذینَ أَشْرَکُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسینَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا یَسْتَکْبِرُون. به نظر می رسد از این آیه بیشتر یهودستیزی بیرون آمده است تا نزدیکی با نصاری! قاعدتاً این آیه باید مصداقی خارجی داشته باشد و اکنون پرسش این است آیا دوگین را نمی توان یکی از مصادیق آین آیه دانست؟[2]
***
بخشی از سخنان دوگین در مورد مسیحیت ارتودکس و شیعه[3]:
ما در جایگاه متقارنی با یکدیگر قرار داریم. برای مثال کلیسای مسیحیان ارتدوکس بسیار اهل عبادت، صلحطلب، روحانی و سنتگرا است. اگر این نوع زندگی را با مسیحیت غرب مقایسه کنیم که کاتولیک یا پروتستانیسم است ما کاملا با آنها تفاوت داریم. ما نقاط مشترک محدودی با آنها داریم. ما اصل و شکل اصلی مسیحیت را اجرا میکنیم. ما عدالت، صلح و اخلاق را مدنظر داریم. ما شاید ضدمدرنیته باشیم اما با ضدمسیحیت مبارزه میکنیم. ما با ضدمسیحیت که اسم واقعی مدرنیت است ارتباط برقرار نمیکنیم. به این دلیل که مدرنیت در جایگاه ضدمسیح قرار گرفته است.
از جایگاه یک سامی و باتوجه به آن شناختی که من از اسلام دارم اسلام شیعه بخشی از تمدن اسلامی است. شیعیان هم بخشی از اسلام هستند که بسیار اهلعبادت و روحانی هستند و به اصل اسلام نزدیک هستند. در حالی که سلفیها کاریکاتوری از اسلام هستند و آنها فاصله بسیاری با واقعیت اسلام دارند.
البته باید توجه کرد که اسلام و مسیحیت دو دین متفاوت هستند و ما دیدگاههای متفاوتی داریم اما بسیار به هم شبیه هستیم. برای من این مسئله بسیار مهم است. برای مثال سهروردی به عنوان یکی از متفکرین ایرانی دکترین اشراق را شکل داد. اشراق نسخه شرقی اسلام است. اسلامی که از سرچشمه ایجاد شده است. برای اینکه بخواهید شیعه و ایرانی باشید باید شهروند این کشور نور باشید.
ما به عنوان مسیحیان ارتدوکس نسخهای اشراقی هستیم. ما مسیحیان اشراقی هستیم و میتوان گفت ما در شرایط یکسانی با یکدیگر قرار داریم. نقاط مشترک بسیاری بین ما وجود دارد. از نظر روحانی ما باید با هم قدم برداریم که متحدان استراتژیک یکدیگر شویم. در این شرایط است که میتوان گفت مسیحیان غربی با توجه به باورهایی که درباره ما دارند واقعا دشمن ما خواهند بود همانطور که اسلام رادیکال و سلفی با ما دشمن است.
پس ما دشمنان مشترکی داریم و باید با یکدیگر دوست باشیم. همچنین در جایگاه ژئوپلیتیکال ما در شرایط یکسانی قرار داریم. ما مسائل و مشکلات امنیتی و همچنین علاقهمندیهای یکسانی را هم داریم. این زمانی است که ما باید با بکدیگر باشیم. این فضای روحانی امکان گفتوگو را برای ما فراهم میکند. اولا ما باید یکدیگر را بهتر بشناسیم. ما باید باورهای شیعیان را بفهمیم. همچنین باید الهیات مسیحیت شناخته شود. البته این کار آسانی نیست.
قطعا صحبت کردن در مورد اینکه انجیل بهتر است یا قرآن چیزی را جلو نخواهد برد و اسم این رفتار گفتوگو نیست. اما ما بسیار به هم نزدیک هستیم اگر بتوانیم به ادراک برسیم. همانطوری که یک آیتالله در قم به من گفت و نتیجه آن شد که ما میتوانیم فرهنگ انتظار را بپذیرم و این یکی از نقاط مشترک ما است. ما میتوانیم اینها را گرفته و در مورد آنها دوباره فکر کنیم و میتوانیم آنها را با پیچیدگیهای کلامی مقایسه کنیم و به هستههای سنتی برسیم و بعد از آن است که ما استاد فلسفه خواهیم بود.
به نامه امام خمینی به گورباچف اشاره کنیم آن نامه بسیار فوق العادهای بود اما گورباچف بسیار احمق بود و این نامه را نفهمید. گورباچف مثل کودکی بود که باید به سمت درست هدایت میشد. تصور من این است که ایران اکنون باید دیدگاههای فلسفی خودش را بازبینی کند و زبان این اتفاق باید در ادبیات ابعاد آموزههای انقلاب، باورها، شیعه، شریعت و ... صورت بگیرد.
- ۵۲۰ نمایش
پست شما در مرجع وبلاگ نویسان استان کهگیلویه و بویراحمد " حرف ناب" منتشر گردید، انشالله راضی بوده باشید.
http://harfenab.ir/news/1230/%D8%AF%D9%88%DA%AF%DB%8C%D9%86-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D9%BE%D8%B1%D8%B3%D8%B4-%D9%85%D9%87%D9%85