حاتمیکیا برای نوشتن داستان فیلم ها و ساختن آنها کشمکش های درونی زیادی با خود داشته است و گاهی بخشی از فیلمهایش و گاهی همه فیلمهایش دربارة فهم و درک است. در اینجا سعی کرده ام تا به نظرم اساسی ترین مسئله در سینمای حاتمی کیا مورد بررسی اجمالی قرار دهم. مقوله درک نه تنها مهم است بلکه بسیار دشوار است. حاتمی کیا می گوید همیشه با دخترش دربارة گذشته بحث میکرده است. چرا یک فیلمساز دفاع مقدس یک قاعدتاً دارای یقدرت بیان هنری است نمی تواند برای فرزندش بیانی فصل الخطاب داشته باشد. آیا او اینقدر ناتوان است که نمی تواند دخترش را به دنیای درونش ببرد؟
نفس عمل «فهمیدن» برای او معنایی اصیل دارد که به جانش بسته است. فهمیدن مگر چگونه اتفاقی است؟ فهمیدن نه موافقت است نه مخالفت. می شود کسی را فهمید ولی با او مخالفت کرد. می شود کسی به ضرر ما عمل کند ولی ما شکایتی نکنیم. می شود کسی باشد که برایش دل بسوزانیم یا حمایتش کنیم و او ما را نفهمد چرا که فهمیدن نه موافقت است نه مخالفت.فهمیدن ارتباط نزدیک از نوع سوم است. فهمیدن همزبانی و امکان گفت و گو (لفظی یا درونی) است. فهمیدن کسی ، همراه با او یکجا نشستن است.
جانباز شیمیایی فیلم از کرخه تا راین با خواهرزاده اش که زبان فارسی را نمی فهمد راحت تر مرتبط می شود تا با بعضی از همرزمان خسته اش. آن دو را با هم کم می بینی اما خواهرزاده اش است که در پایان فیلم پلاک دایی را بالا گرفته و سعی می کند آن را بفهمد.
آژانس شیشه ای را حاتمی کیا از روی وصیت نامه اش نوشته است. وصیت او درباره چیست؟ او نمی خواهد حرکت قهرمان فیلم را تأیید کند. حتی حاج کاظم خودش هم اقرار می کند که مقصر است اما فقط می خواهد که درکش کنند. برای همین یک فضای بسته را برای گفت و گو و قصه گفتن! با آدمهایی که می خواهد شاهدش! باشند انتخاب می کند. نکته تکان دهنده این است که هرچه به پایان فیلم نزدیک می شویم از آدمی که او را بفهمد خبری نیست. آدمهای مذهبی، همرزمانش، کسی که آمده تا در رکابش باشد ... هیچ کس او را نمی فهمد. پسرش گرچه آمده تا در آن گیر و دار او را بفهمد اما دیگر دیر شده است و باید برود تا جانشین خوبی برای حاج کاظم شود. تنها دو نفر هستند که پیامشان می رسد و ما نمی بینیمشان ولی پیامشان می گوید که تو را می فهمیم. یکی از آنها همسر اوست که به جای خودش پلاک و چفیه را می فرستد و دیگری کسی است که فرمانش از بالا می آید.
حاتمی کیا نگاهی حماسی به جنگ ندارد او می خواهد آدمهایی که روزگاری از نزدیک دیده را روایت کند. او نمی داند یک معجزه آن سالها را چگونه بگوید تا دیگران بفهمند: ماجرای آبی که بعد از روزها بی آبی با برخورد خمپاره به زمین می جوشد و بالا می آید. شاید آنچه او می خواهد بگوید ماجرای آبی است گوارا که روزی در این سرزمین جوشید و برای همیشه جاری نماند. آن آب عطش زیادی را برد. بعضی هنوز در آن خاطره هستند و بعضی فراموشش کردند. بعضی هم حالا آمده اند و آن روز نبوده اند تا ببینندش. ولی این آب دیگر نمانده است. شما چطور این حکایت را برعهده می گیرید؟ حاتمی کیا زبانی خارق عادت را برگزید تا از بیابانی خشک آب بیرون بکشد. موضوع روبان قرمز آب است و با آب تمام می شود.
آیا او از اظهار نیاتش احساس رضایت می کند؟ ظاهراً نه! چون موج مرده را می سازد که بسیار تلخ است. موج مرده درباره شکاف نسل هاست. سرداری که فرزندش از او فراری است و قصد خارج رفتن را دارد پدرش را دن کیشوت می خواند (نام اولیه موج مرده دن کیشوت بود). این فیلمنامه از فکر ساخت آژانس شیشه ای2 بیرون آمد، باز هم ماجرای پدر و پسری که همدیگر را نمی فهمند. این بار ماجرا به بلندای همه فیلم روایت می شود. باز هم حاتمی کیا به دنبال محکوم کردن کسی نیست. نمونه اش بحثی است که در یک جلسه پس از مجادلات امنیت و نظامی فراوان بین سردار راشد(پدر) و همکارانش در می گیرد تا جایی که در آخرین بخش گفت و گو یکی به کنایه از سردار می پرسد: «یه کم از پسرتون بگید! این جور اخبار زود درز می کنن!» او هم جواب می دهد: «قرار بود ما بجنگیم شما مراقب بچه هامون باشید!» (موج مرده، ص 224).
در آثار حاتمی کیا از بحث و جدل هایی که هر دو طرف در آن برابر هستند زیاد استفاده می شود. در فیلم آژانس شیشه ای از این نمونه زیاد دیدیم. معمولاً هم نتیجه این دیالوگها سرگردانی بیننده و بی جواب ماندن این سؤال است که چه کسی راست می گوید؟ سعی من در این مقاله پاسخ به چرایی این ویژگی در آثار حاتمی کیاست. مشکل، مشکل درک متقابل است: صحنه درگیری و کتک کاری پدر و پسر در موج مرده دردناک است ما این ماجرا را می بینیم و بیشتر به تلخی ماجرا پی می بریم.
حاتمی کیا درباره سؤالات دخترش درباره دفاع مقدس به نام پدر را ساخت و می خواست به عنوان ناجی او عمل کند. وِیژگی او این است که با فیملهایش می خواهد همراه با تماشاگران به پاسخ سؤالاتش برسد نه اینکه پاسخهای از پیش تعیین شده را در ذهن مخاطب بریزد. او کارگردانی مؤلف است که بسیار شخصی فیلم می سازد. او فیلم را برای نجات خود می سازد. او با فیلم به دنبال فهمیدن است.
شهید آوینی در مورد حاتمی کیا نوشت که او فرزند زمانه خویش است. به نظرم فرزند زمان بودن باید در کنار طلب فهمیدن درک شود. او در جانش سوالات زیادی دارد، سوال در مورد جوانی که از عدالت اجتماعی به تنگ می آید و درارتفاع پست هواپیما ربایی می کند، در مورد روح، وقتی سرگردان در حلقه ی سبز است، در مورد عشق وقتی به رنگ ارغوان می شود و در تراژدی عقل و عشق بر سر دوراهی می ماند، در مورد به ناگاه دعوت شدن/ دعوت کردن به این جهان، در مورد معترضانی که فکر می کنند باید صدایشان را به گوش و چشم حکومت برسانند(گزارش یک جشن). با این نگاه است که این جمله حاتمی کیا را تناقض گویی نمی دانیم:« «گزارش یک جشن» نیز همچون «به رنگ ارغوان» نگاه دلسوز و مصلحانه سربازیست که این کشور را پاره تن خویش میداند. درد و آلامش را با همه وجود درک میکند و برای عزتش، با جان و آبرویش خواهد ایستاد» (http://www.che-movie.ir/blog/?cat=33). این سرباز دلسوز چگونه مصلحی است؟ او سربازی است که دردهای کشورش را می خواهد روایت کند. پس نباید تلخی را از او دور بدانیم. در صورتی بین حرف و عملش تناقض می یابیم که روایتهایش را در فهم زمانه امروز کشور موثر ندانیم و تنها به شعارگویی و بدیهه سرایی متهمش کنیم. آیا پاسخ به نسبت عقل و عشق تمام شده است؟ آیا برای نافرمانی های اجتماعی حرفی باقی نمانده است؟ آیا قضاوتها در مورد معترضین به روند موجود به اتمام رسیده است؟ مگر فهمیدن به این آسانی است؟
پاسخ حاتمی کیا به این سوال که آیا گزارش یک جشن نشانه این نیست که اعتقاد به راه میانه را از دست داده اید، نشانه دوری پرسشگر از دنیای حاتمی کیاست. او می گوید:« من این جامعه رو صفحه شطرنج نمی بینم که مجبوری یا اینور باشی یا اونور. اصلأ تاکتیک میانه روی هم نمی فهمم چیه. فقط می دونم که چه خوشمون بیاد چه نیاد همه از یه خونواده ایم. شاید بعضی با این صف بندی غالب که یه شمایلی پیدا کرده ، حجت رو تموم بدونن و اعلام برائت کنن ، اما من وظیفه ام این نیست. من سعی می کنم درکشون کنم.» (http://www.eghlimaaaaaaa.blogfa.com/post-353.aspx)
ممکن است به برخی پاسخهای او ایراد بگیریم اما من می گویم او اهل پاسخ دادن نیست او می خواهد به برخی حوادث زمانه نزدیک شود و برای مردمان خود روایت کند شاید در گیرودار این روایت چیزی معلوم شود و به انکشاف برسد. خاطره دوران کودکی حاتمی کیا هنوز رهایش نکرده است: قایق کاغذی که توی جوی آب رها می کرد؛ قایق حرکت می کرد وابراهیم کوچک نیز هم. قایق از کنار موانع به سختی و آسانی رد می شد و معلوم نبود تا کجا ادامه می دهد و ابراهیم لذت می برد از تعقیب این مسافر رها شده در سینه آب روان...
اکنون نیز حاتمی کیا خود را در آب روان انقلاب رها کرده است و گاهی گیر می کند و گاهی سرعت می گیرد، فکر می کنم راضی نباشد کسی او را از این مسیر پرتلاطم خارج کند!
ما هم از دیدن این سیر و سفر لذت می بریم ...
- ۳۲۸ نمایش