اگر سیر ابراهیمی را واقعی بدانیم نه نمایشی (چنانچه که برخی روایات و عرفا آن را واقعی می دانند) می توان برای دیگران هم منزلتی مشابه و قابل تأسی قائل شد. از زندگی مرحوم دولابی می توان نتیجه گرفت که او هم سیر ابراهیمی در زندگی را طی کرده و کوکب و قمر و شمس را دریافته و گذر کرده است.
سیر دولابی با سیر ابراهیم نبی در سوره انعام مشابهتهایی دارد که ما را وامی دارد تا بگوییم هر یک از ما ابراهیم درون داریم و باید اهل صیروت باشیم:
1.ابراهیم سه مرحله پیش از توجه نهایی را پشت سر گذاشته است. دولابی هم سه استاد تا استاد پایانی داشته است.
2. هر یک از اساتید دولابی نحوی غروب و مرگ داشتند و به گونه ای عامل دست به دست کردن او به استاد بالاتر می شدند. غروب ستاره و ماه و خورشید هم ابراهیم را به مرحله بالاتر سوق می داد.
3. ملاک انتخاب و جذب به هر استاد قشنگی (کلمه کلیدی در ادبیات دولابی) است و ملاک ابراهیم (بنابه تفسیر علامه طباطبایی) حب است.
4. استاد پایانی (همچنانکه تعابیر دولابی نشان می دهد) با سایرین متفاوت بود. رب پایانی ابراهیم هم خالص و خالی از شرک بود.
5. هیچ کس بدون علم اولیه و راهنمایی ابتدایی وارد وادی سلوک نشد. شروع سلوک ابراهیم با علم فطری و رؤیت ملکوت همراه بود و شروع سلوک دولابی با عنایت اباعبدالله.
اکنون می توان یک بار این دو داستان را با هم مقایسه کرد:
***
آیات سوره انعام:
وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (75)فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأى کَوْکَباً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِینَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (78) إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (79)
***
داستان دولابی:
در اثر عنایات حضرت اباعبدالله «علیه السلام» کار به گونهای بود که خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقاجان، مرحوم آیت الله شیخ محمد تقی بافقی و مرحوم آیت الله شاه آبادی، بدون اینکه من بدنبال آنها بروم و از آنها التماس و درخواست کنم، با علاقهی خودشان به آنجا میآمدند.
بعد از آن مکاشفه به ترتیب به چهار نفر برخوردم که مرا دست به دست به یکدیگر تحویل دادند. اولین فرد، آیت الله سید محمد شریف شیرازی بود. همراه او بودم تا اینکه مرحوم شد. وقتی جنازهی او را به حضرت عبدالعظیم بردیم آیت الله شیخ محمد تقی بافقی آمدو بر او نماز خواند.
من که دیدم شیخ هم بر عزیزم نماز خواند و هم از آیت الله شیرازی قشنگتر است، جذب او شدم، به گونهای که حتی همراه جنازه به قم نرفتم. خانهی شیخ را پیدا کردم و از آن پس با شیخ محمد تقی بافقی مرتبط بودم تا اینکه او هم مرا تحویل آیت الله شیخ غلامعلی قمی ملقب به تنوماسی داد. من هم که او را قشنگتر دیدم از آن پس همراه وی بودم. در همین ایام با آیت الله شاه آبادی هم آشنا و دوست شدم و با وی نیز ارتباط داشتم.
تا اینکه بالاخره به نفر چهارم [آیت الله شیخ محمدجواد انصاری همدانی] که شخص و طریق بود برخوردم. او با سایرین متفاوت بود. چنین کسی از پوستهی بشری خارج شده و آزاد است و هر ساعتی در جایی از عالم است. او دین ندارد و در وادی توحید به سر میبرد. یک استوانهی نور است که از عرش تا طبقات زمین امتداد دارد و نور همهی اهلبیت «علیهم السلام» در آن میلهی نور، قابل وصول است.
- ۵۲۷ نمایش