«بیست و یک روزبعد» ساخته ستایش برانگیز محمدرضا خردمندان داستان مردی کوچک است که باید هر ۲۱ روز یک مانع بزرگ را از سر راه بردارد.
او آرزوی نگه داشتن قطار راه آهن محل زندگی اش را دارد و مشکلات زندگی مثل فقر، بی پدری و سرطان مادر برای این نوجوان دانش آموز مثل عبور پرسروصدای قطار است که مدام در فیلم تکرار می شود.
مادر می گوید خدا دنیا رو اینطوری ساخته... یک غول رو که می کشی یک غول دیگه میاد و تو قوی تر میشی.
اما غول مشکلات، که خیلی خوب در فیلمخودش را با حرکت پرهیبت قطار به دل مخاطب می اندازد، را چطور باید متوقف کرد؟ ظاهرا کوچک مرد قصه ما می خواهد فیلمساز شود و برای این کار باید به یاد پدر و مثل مرتاض ها یک قطار را جلوی دوربینمتوقف کند. او این کار را با صحنه سازی انجاممی دهد اما موفق به فیلمبرداری نمی شود! فقط یک کارگردان (خردمندان!) است که بابت ایده او چک معادل هزینه داروی سرطان مادر را پرداخت می کند. او با دردسر چک را نقد می کند اما وقتی دارو را می خرد متوجهمی شود که ۲۱ روز بعد دوباره باید همین داروی گران را بخرد!!
اینجاست که غمگین و تنها دوباره کنار راه آهن می رود و دوباره قطار پرسروصدا می آید! این بار به جای صحنه سازی برای توقف قطار، خودش مقابل قطار می ایستد... باران باریدن گرفته و...
در یکی از صحنههای فیلم که بچه ها منتظر توقف قطار توسط مرتاض کوچک فیلمهستند دوستش در جواب یکی از بچهها که می گوید اون چطور قطار رو نگهمیداره؟ میگوید: اگه واقعی نباشه، فیلم که هست! فیلمبا حاله!!
در پایان او بدون دوربین و واقعی تر مقابل هجوم مشکلات می ایستد.
اکنونمن دوباره سؤال مهمو سرنوشت ساز را تکرار می کنم: قطار مشکلات و غول های دنیا را چطور باید نگهداشت؟
خردمندانپاسخی داده است ولی خردمندان همچنان باید به پاسخی برای این سؤال فکر کنند...
محرم نزدیک است و برای مواجهه با مصیبتها باز هم می شود عمیق تر قصه تعریف کرد.
- ۳۸۹ نمایش