خط مشی گذاری عمومی برای تقویت و تثبیت «فرهنگ توسعه در ایران»، حسن بنیانیان، امیرکبیر،1386 ، 400صفحه
دکتر بنیانیان از نویسندگان پرکار و ویژه در حوزه برنامه ریزی فرهنگی است و در این کتاب هم مطالب مفصلی در تحلیل رابطه فرهنگ و توسعه به قلم آورده است. نویسنده در مقدمه «اهمیت فرهنگ توسعه» را نشان می دهد و دلایل عدم اقبال به فرهنگ توسعه و پاسخ به این سؤال که «چرا به جای بررسی تأثیر عقاید و رسوم در رشد اقتصادی بیشتر مقولات اقتصادی پرداخته شده است» را مطرح می نماید. اما اساساً گویی کتاب با پرسش از ماهیت توسعه بیگانه است و اهمیت توسعه را مفروض گرفته و فقط در پی این است که چرا رابطه فرهنگ با آن مهجور مانده است. در واقع نویسنده در برخی مواضع کتاب در پی این است که بگوید مرکز ثقل و بخش اعظم توسعه، حول افزایش میزان و سرعت رشد و توسعه اقتصادی دور می زند و یکی از اصلی ترین ضرورتهایی که برای توسعه سیاسی ، علمی و فرهنگی ذکر می شود کمک به توسعه اقتصادی است(ص35). به عبارت دیگر توسعه ، توسعه اقتصادی است و توسعه فرهنگی برای کمک به توسعه اقتصادی مهم می شود.
کتاب پر از تعاریف ، نقل قول ها و نمودارهای مختلف است. علی رغم جمع بندی در پایان بخشها و فصول بازهم نتیجه مشخصی وجود ندارد. در جایی از کتاب نمودارهایی برای فهم تعریف فرهنگ ارائه می شود در یکی از اینها سه لایه فرهنگ تبیین می گردد. در سطح اول فرهنگ به معنای کلیت زندگی اجتماعی است در سطح میانی کمی از عمومیت تعریف کاسته شده و فرهنگ به معنای آرمانها، ارزشها، باورها و هنجارها است و در سطح سوم فرهنگ به معنای فعالیتهای معین و مشخص است(ص72). این سطح بندی در صفحات دیگر به چشم می خورند و تاجایی که به 270 تعریف از فرهنگ اشاره می شود و نهایتاً در مقام جمع بندی جدولی از درصد رویکردها به هر تعریف را مشخص می کند!
در فصل دوم وی فرهنگ توسعه را باورها و ارزشهای زمینه ساز توسعه اقتصادی می داند که در توسعه اجتماعی و سیاسی نیز مؤثر است(ص96). وی می گوید این موضوع از سال 1970 در مجامع بین المللی مطرح شده و بعضی پژوهشگران متغیرهای فرهنگی پیش نیاز توسعه اقتصادی را بررسی کرده اند مانند آبراهام، اینگلس، عبدالکریم سروش و محمد توکل. در جمع بندی، این متغیرها عبارتند از: نگرش مطلوب و معقول به دنیا2.نگرش علمی3. آزاداندیشی 4. نظم پذیری اجتماعی 5.عدم تعارض فرهنگی در جامعه 7. اعتقاد به توسعه(ص107).
در فصل سوم پرسش مهم و اساسی کتاب مطرح می شود: از زمانی که آگوست کنت اصطلاح «مهندسی اجتماعی» را وضع کرد همواره این پرسش وجود داشته است که آیا امور انسانی و اجتماعی را می توان مهندسی کرد؟ بر این اساس دیدگاه های مختلف درباره امکان یا عدم امکان کنترل پذیری فرهنگ تبیین می شود. علی رغم عدم جمع بندی واضح، می توان با توجه به عنوان کتاب و ادامه فصول حدس زد که وی امکان مدیریت فرهنگی و تغییر در عناصر فرهنگ را مفروض گرفته است.
در فصل چهارم بحث جهانی شدن مطرح می شود و اینگونه نتیجه گیری می شود که با جهانی شدن اهمیت خط مشی های تقویت کننده توسعه بیشتر می شود. اینگونه است که نویسنده خود را آماده ورود به بحث اصلی در فصل پنجم به بعد در خصوص خط مشی گذاری می نماید. اصطلاح پرتکرار «خط مشی» واژه برگزیده نویسنده برای policy است و خط مشی گزاری(یا در عنوان روی جلد: گذاری!) همان سیاست گذاری است که نویسنده توضیح نمی دهد چرا این معادل را برگزیده است. نویسنده در اجرای خط مشی رویکردهای بالا به پایین و پایین به بالا را بررسی نموده و به مدل ترکیبی رأی می دهد(ص226). وی نکات کلیدی قابل توجه در طراحی خط مشی عمومی را که توسط دانشمندان بیان شده است جمع آوری کرده است (صص230-232): پرهیز از شیوه تحصلی و توجه به مکاتبی همچون پدیدارشناسی و تئوری های بی نظمی، عقلانیت نامعقول عمل کردن (همه عاقلانه رفتار نمی کنند)، عدم مطلق گرایی و توجه به اقتضایی بودن شیوه های خط مشی گذاری، تأکید بر سیاست های اساسی و توجه به ارزشها. با طرح این مقدمات مفصل است که مدل پیشنهادی خط مشی گزاری عمومی برگرفته از مدیران و کارشناسان در قالب جدول ارائه می شود(233و234). با ارائه این مدل پیشنهادی بخش اول که مربوط به مقدمات نظری است به پایان می رسد.
بخش دوم ( از فصل ششم) مروری است بر خط مشی گزاری فرهنگی در ایران قبل و بعد از انقلاب تا برنامه چهارم که علی رغم درج کامل سیاستها، نویسنده اهتمام لازم برای بررسی جهت گیری و محتوا و صحت پژوهش ها و سیاستگزاری ها را نداشته و فقط به میزان تحقق نفس سیاست های منجربه خطی مشی گزاری (و فراهم آوری دخالت دولت در فرهنگ توسعه) توجه می نماید و نهایتاً نویسنده به این نتیجه می رسد که با وجود افزایش موضوعات فرهنگی، سیر تکاملی در روند عملی سازی خط مشی گزاری درحوزه فرهنگ به چشم نمی خورد (ص281).
در فصل هشتم و نهم مقدمات مدل پیشنهادی نویسنده مطرح می شود که ظاهراً نویسنده خود دست اندرکار یک پژوهش میدانی از میان251 نفر از مدیران، کارشناسان، هنرمندان و فرهیختگان مشارکت کننده در طراحی و اجرای خط مشی های فرهنگی شده که برخی نتایج آن به این شرح هستند: بیشترین پاسخ دهندگان دولت را مسئول اصلی تحولات فرهنگی می دانند(ص339) و تنها 10درصد دولت را در حد زیاد موفق دانسته اند(441). در فصل دهم جمع بندی نهایی و یافته های پژوهش ارائه می شود که جز با رجوع متن اصلی نویسنده قابل بیان نیست!
این کتاب با وجود زحمات فراوان پژوهشی بسیار مطول و همراه با جمع بندی های متعدد و به عبارتی بدون صراحت در جمع بندی نوشته شده است و این اشکال حتی در عنوان مفصل کتاب هم خود را نشان می دهد! به طور کلی سخن نهایی نویسنده در مورد فرهنگ توسعه را نمی توان خلاصه کرد به نحوی که بتوان عنوانی برای آن برگزید. بگذریم از اینکه اساساً سخن گفتن در مورد توسعه در کشور ما اینگونه مرسوم شده است. به همین علت به نظر می رسد کتاب آقای بنانیان مهجور مانده و در مجامع علمی بحثی درنینداخته باشد، پیشنهادمی شود با ویراست مجدد پرسش مهمی که نویسنده در کتاب پی گرفته از نو مطرح شود.
* منتشر شده در مجله گفتمان الگو، شماره 5
- ۶۳۹ نمایش