کتاب شمس الوحی تبریزی نوشته و گفته شاگرد فلسفی ، عرفانی و تفسیری علامه طباطبایی است. آقای جوادی در هر سه این رشته راه استاد را ادامه داد و در این کتاب هم در سه بخش این سه را در آینه افکار استاد توضیح می دهد. قبل از آن در پیشگفتار کتاب در 14بند مهمترین نکات که توضیح و بیان آن در مورد شناخت علامه ضروری است را نوشته است. شاید هم بتوانیم بگوییم این14نکته مهم ترین اصول فکری است که شاگرد از استاد آموخته است[1].
بخش اول به علامه و تفسیر می پردازد. از نکات مهمی که در کتاب به آن پرداخته شده است «عدم تنافی تفسیر قرآن به قرآن» با روایات است[2] . در بخشهای دیگر کتاب ما (دربیان نسبت بین تفسیر قرآن و روایات اهل بیت) به تعبیر بسیار مفید و جذاب «سعی بین صفا و مروه» برمی خوریم : باید بین صفای قرآن و مروه اهل بیت(علیهمالسلام) چند بار آمد و شد کرد (ص 131)[3]. او المیزان را برترین تفسیر می داند و می گوید: المیزان در میان تفاسیر، چون جواهر الکلام است در میان کتابهای فقه که هم کمبود گذشتگان (عیب و نقص) را جبران کرد و هم زمینه تحقیق آیندگان (تتمیم و تکمیل) را فراهم ساخت(ص89). آقای جوادی می گوید: تفسیر قرآن به قرآن در میان گذشتگان وجود داشت اما: ایشان اساس تفسیر خود را برپایه آیات کلیدی و غرر آیات بنا نهاد که این روش جز در روایات معصومان(علیهمالسلام) در تفاسیر پیشینیان به ندرت دیده میشود (ص99). روش تفسیری هم روش توحیدی است چرا که در دیدگاه علامه : آیات توحیدی که بیانگر صفات جمال و جلال آن ذات مقدّساند و وحدت ذات، وحدت مبدأ خلق، وحدت ربّ و مدبّر و نیز وحدت معبود را تبیین میکنند، از غرر آیات قرآن و جزو معارف کلیدی قرآن کریم محسوب میشوند که مبدأ شناخت سایر آیاتند(ص104). آقای جوادی برخی آیات توحیدی را هم ذکر می کنند(ص113-124).
وی بسیاری از مواقع بدون سند نظری را به بهانه شرح شخصیت استاد به تفصیل توضیح می دهد. مثلاً او به نظریه «تفسیر انسان، پیش از تفسیر قرآن» معتقد است و می گوید: «حضرت استاد پیش از آنکه به کتابهای حوزوی بپردازد، به کتاب نفس خویش پرداخت. او انسان را با انسان تفسیر کرد،(ٌ45) این سخن یادآور کتاب «تفسیر انسان به انسان» است ولی معلوم نیست جایگاه و سند آن درکلام و بیان استاد کجاست؟! یا یک ویژگی دیگر را نگاه مُهَیمنانه به قرآن کریم(ص 49) می داند و توضیح می دهد که :ویژگی هیمنه قرآن به این است که هم قابلیتهای موجود را شکوفا میکند و هم قابلیّت مفقود را موجود میسازد و آنگاه برابر آن، فیض عطا میکند(ص 50) علی رغم نوبودن این تحلیل، اما بازهم سند و دلیل نسبت این ویژگی به استاد مشخص نیست! جز آنکه بگوییم اینها برداشتهایی حضوری و حاصل ارتباط بی واسطه شاگرد و استاد است که به زبان آمده است.
بخش دوم راجع به اندیشه های فلسفی است که به اشتباه عنوان «علامه و علوم قرآنی» درج شده است! در این بخش آقای جوادی ابتکارات فلسفی علامه را در عناوین مختلف بیان می کند(187-217) این ابتکارات در قالب نقد، تکمیل یا تقریر تازه ای آرای از فیلسوفان گذشته است.
یکی از ویژگی های مهم علامه روش تعقّل ایشان است که بر تمایزگذاری بین حقایق و اعتباریات متمرکز بود(ص178) نتیجه این تحلیل و امتیاز مسائل تکوینی فلسفه از مسائل اعتباری، آن شد که نقدی عمیق در بحثِ علّت و معلول، بر تقسیم علّت فاعلی به «فاعل بالقصد» و «فاعل بالجبر» وارد شود؛ به این بیان که هیچ تفاوتی میان این دو نیست و اگر فرقی هست، به قوانین اعتباری و سنّتهای اجتماعی برمیگردد(ص176) یا یکی دیگر از آرای مهم علّامهِ در حوزه انسان شناسی، نظریه استخدام است که به گونه ای منسجم ارائه نشده؛ امّا با دقت در بحثهای مختلف در المیزان، آقای جوادی به تبیینی از آن دست یافته که معنای «طاغی بالطبع و مدنی بالفطره» بودن انسان را تأمین میکند.(ص210)
بنا به گزارش کتاب می فهمیم که علامه روش تعقلی داشت. برای صیانت مسائل فلسفی از علوم و مقدّمات اعتباری، هرگز در تدریس و تألیفِ مسائل عقلی از داستانها و شواهد شعری مدد نمیگرفت[4](ص177) و از ارائه و اسناد مطالب به شهود و مکاشفه ابا میکرد(ص186) مسائل عقلی را همانند مسائل ریاضی تنظیم میکرد(ص180). شیوه تحقیق مسائل فلسفی استاد هم از مزایای حکمت متعالیه صدرالمتألهین و مبانی خاص آن برخوردار بود و هم فواید تحلیل منطقی ابن سینا را داشت.(ص186) علامه با بیان این جمله که «فارابی عصاره مجموع بوعلی و ملاصدراست»، گویی سیره علمی و فلسفی خود را به تصویر می کشاند،(ص187) در بخش بعدی می بینیم که یک گزارش مهم از عرفان عملی علاّمه طباطبایی در این کتاب این است که «او نه تنها شطحیات نداشت و کسی از ایشان نشنید، بلکه میکوشید متشابهات هم نداشته باشد، چرا که معارف اسلامی چونان غذاهایی است که متناسب با ادوار و روزگاران باید از آنها استفاده کرد»(ص 302).
بخش سوم «علامه و عرفان» نام دارد که پس از بیان خصوصیات عرفانی و اخلاقی تحت عنوان «حیات عرفانی علامه» به تحلیل موضوع عرفان نظری و تبیین توحید و موحد از دیدگاه عرفان پرداخته که مباحث علی رغم عمق و فایده چندان مرتبط با عرفان علامه بیان نشده اند. در فصل سوم این بخش تحت عنوان عرفان عملی این اشکال باقی است. جز یکی دومورد مانند اینکه به کتاب ویژه و مهم رسالة الولایه اشاره می شود که: این رساله نه تنها یک سفرنامه، بلکه میتوان گفت زندگینامه ایشان است، چون زندگی علاّمه تماماً سلوک توحیدی بود.(ص 271).
به طور کلی کتاب شمس الوحی تبریزی مملو از گزارش های قابل تأمل و عالمانه از حیات تفسیری، فلسفی و عرفانی استادش است هر چند وجه تسمیه کتاب چندان دلچسب نیست و «تبریزی» بودن استاد جلوه ای در کتاب ندارد. نسبت علامه با شمس تبریزی هم چندان روشن نیست. گویی صرفاً با یک تعبیر ادبی مواجه هستیم نه بیشتر!
این کتاب محل ابراز محبت به استاد است. بنابراین نقدهای طلبگی را اینجا نمی یابیم. مثلاً جای خاطره نقد نظر علامه در مورد فطرت[5] دراین کتاب خالی می نماید. در صفحه120 ایشان ستایشگرانه به تفسیر علامه از آیه میثاق می پردازند و خواننده ای که کتاب «فطرت در قرآن» را نخوانده باشد نمی تواند 5نقد شاگرد به استاد در این زمینه را باور کند! اکنون جای ابراز محبت است نه جای نقادی!
این متن در سایت اشراق نیوز منتشر شده است: علامه در نگاه آیت الله
[1] 1.عرضه همه معارف بر قرآن(ص15) 2. توحید مهمترین حق انسانیّت (ص17) 3.قرآن حق را «از» خدا میداند نه «با» او(ص18) 4. لزوم جمع بین صدر معقول و ساقه محسوس(ص19) 5. هماهنگی قرآنِ حکیم و عترت اطهار(ص20) 6. جلال شکوه تفسیر(ص22) 7. حیات وحیانی نتیجه تفسیر (ص24) 8. راههای سهگانه معرفتی، یعنی وحی، کشف و عقل، و لزوم اهتمام به عقل(ص27) 9. تمایز راههای سهگانه معهود، یعنی وحی، کشف و عقل(ص28) 10. وحی معصوم و شهود سالم عارف (با فرق عمیق و عریق این دو با هم)، همانند شنا در بحر عین است و برهان عقلی، شتاب در سراب ذهن؛(ص29) 11. لزوم تقوامداری برای طغوی زدایی(ص31) 12.تخلّق عارفانه و محبّانه بالاترین اخلاق(ص33) 13. بدیع بودن خدا(ص34) 14. هماهنگی قرآن، عرفان و برهان(ص37)
[2] اگر در آیهای چندین احتمال وجود داشت، احتمالی را برمیگزید که روایات آن را تأیید میکرد. به این سبب در بخش تفسیری المیزان میفرمودند: «آیه به این معناست؛ کما سیأتی فی البحث الروائی» و در بحث روایی نیز تأکید میکردند: «هذا هو ما تقدّم». مشی تفسیری حضرت استاد(قدسسرّه) اینگونه نبود که نخست آیات را بدون درنظر گرفتن روایات بررسی کند و سپس به سراغ روایت برود. ایشان ضمن عنایت ویژه به خطوط کلی و محتوای اصلی قرآن به عنوان میزان سنجش و ترازوی ارزیابی احادیث معروض بر آن، هم آیات و هم روایات را درنظر میگرفتند و پس از جمعبندی، نظر تفسیری خود را ارائه میکردند.(ص61)
[3] «نخست بدون رجوع به هیچ روایتی، باید به قرآن کریم تمسّک شود تا خطوط کلّی آن مشخّص و قانون اساسی تعیین گردد... در مرحله دوم، به برکت قرآن کریم باید به سراغ روایات رفت... در مرحله سوم، با هدایت و دستور اهلبیت عصمت(علیهمالسلام) به خدمت قرآن کریم رفته و روایات بر قرآن کریم عرضه میشوند...در مرحله چهارم، پس از جمعبندی روایات، محصول آنها، به محضر قرآن برده میشود...حاصل این مراحل چهارگانه، جمع بین ثقلین است» (ص 132)
[4] به نظر می رسد شاگرد چندان دنباله رو این روش مشائی استاد نبوده و در همین کتاب مکرر از شعر ضمن تحلیلهای قرآنی و فلسفی بهره برده است!
[5] او در کتاب فطرت در قرآن معتقد است که مراد از آیه اخذ میثاق(وإذ أخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم وأشهدهم علی أنفسهم ألست بربّکم قالوا بلی شهدنا- اعراف/172) بیان واقعیت خارجی است، نه اینکه تمثیل باشد. به این بیان که خداوند متعالی به لسان عقل و وحی و با زبان انبیا از انسان میثاق گرفته و در واقع موطن وحی و رسالت همان موطن اخذ میثاق است. لذا در باب نظر علامه پیرامون آیه میثاق را که معتقد بود مقصود آیه جنبه ملکوتی انسانهاست می گوید: این نظر عمیق گرچه بسیاری از لطایف قرآنی را دربر دارد و خود راهگشای مطالب فراوان دیگری است. لیکن از چند جهت موردتأمّل است . او در انتهای نقادی مفصل خود خاطره ای نقل می کند که نشان گر ادب شاگرد در عین نقادی اوست: «همه یا اکثر این اشکالات در محضر استاد علامه(رضوان الله تعالی علیه) به عرض ایشان رسید ولی ایشان این نقدها را وارد ندانسته و بر همان نظری که تفسیرشان مرقوم فرموده اند اصرار می ورزیدند. حضرت استاد، همراه با اولیای الهی از عالم ملک رهیده و به عالم ملکوت یا بالاتر از آن رسیدهاند و هر چه که یافتند حق است؛ زیرا حق برایشان روشن شده و ماییم که در تنگنای جهان طبیعت مانده ایم! (ص136).
- ۹۸۹ نمایش