هنر و فرهنگ یا
فرهنگ و هنر؟
چاپ شده در مجله سوره اندیشه، ش64و65
هنروفرهنگ چه نسبتی باهم دارند؟ در نسبت هنر و فرهنگ یک بخث اصلی وجود دارد. ابهاماتی باقی مانده که ظاهراً کسی به طور جدی متعرض آن نشده است و در پایان این مقاله – حداقل به عنوان طرح موضوع- به آن اشاره خواهد شد.
پیشنهاد قبل از نوشتن این مقاله این بود که تمرکزخودرابه نوع نسبت متمرکزکنیم ونه به دوطرف نسبت. پس بدون غرق شدن در تعاریف مختلف فرهنگ و هنر به دو تلقی رایج از نسبت هنر و فرهنگ می پردازیم. این دوتلقی عبارتند از:
1. فرهنگ و هنر2.هنروفرهنگ
1. وضعیت فرهنگ و هنر
این دیدگاه حوزه های مختلفی را شامل می شود: در اینجا دو نگاه شاخص یکی هنر به مثابه زیبایی شناسی و دیگری هنر و معنویت است.
زیبایی شناسی: در این دیدگاه فرهنگ بر هنر مقدم است و به عبارتی هنرجزئی ازفرهنگ است و ذیل آن معنی پیدا می کند. در اینجا هنرامری «آموختنی» تصور میشودکه ازگذشته به ما ارث رسیده است. هنر زیبایی است و در این وضعیت، متولی هنر دستگاههای مدیریت فرهنگی و میراث فرهنگ می شوند و گالری ها و موزه ها به جمع آوری آثار هنری می پردازند. این تلقی بیشتر به دوران مدرن تعلق دارد. در دوره جدید و از زمان بومگارتن، رشتهای بنام استتیک(زیبائی شناسی) پدید آمده است. اما آیا اثر هنری لزوماً باید زیبا باشد؟
هنر و معنویت: در اینجا نگاه سنت گرایانه ای حاکم است که هنر را با امر قدسی پیوند می دهد. هنر سنتی سرچشمه معرفت و معنویت است (معرفت و معنویت ، نوشته سیدحسین نصر، ص 495). این نگاه مثل بقیه نگاه سنت گرایان در تقابل با هنر مدرن است. هنر سنتی از طریق رمزپردازی ، انطابقش با قوانین کیهانی معرفت را منتقل می کند. اما با این حال همچنان هنر ذیل سنت است: سنت از طریق هنرش فضایی پدید می آورد و شکل می دهد که د رجای جای آن، حقایق سنت جلوه گر است(همان، ص496). ما دراین تعریف علی رغم معنوی و قدسی بودن، هنوز نمی توانیم نگوییم که وضعیت حاکم «فرهنگ و هنر» است نه «هنر و فرهنگ».
2. وضعیت هنرو فرهنگ
در رابطه هنر و فرهنگ علی رغم کتب مختلفی که در باب ماهیت هنر به چاپ رسیده است[1] ظاهرا تنها کسی که مستقلا به این موضوع پرداخته است دکتر رضا داوری اردکانی است. دیدگاه تقدم هنر بر فرهنگ شباهتهایی با نگاه معنوی و سنتی به هنر دارد. اما این همه کافی نیست.
در وضع هنر و فرهنگ – در ابتدا- هنر مقوم فرهنگ است و البته بعد از آنکه پدید میآید و جزئی از تاریخ میشود و مورد نظر و بحث قرار میگیرد به یک امر فرهنگی مبدل میشود. اگر رابطه ابتدایی و مقدم هنرو فرهنگ حفظ نشود، آثار هنری به عادات و الفاظ و مکررات و گفتارها و کردارهای تقلیدی مبدل میشود. دراین دیدگاه منظور از مقوم بودن هنر و مراد از نسبت هنر و فرهنگ اثبات تقدم علّی و علیت هنر نیست. بلکه فرهنگ با هنر می بالد و ماهیت خود را می یابد. اگر هم بخواهیم فلسفی بگوییم هنر مقوم «ماهیت» فرهنگ است نه علت «وجود» آن.
در جایی شنیدم که گوته یک اتوبیوگرافی دارد که اسمش را "شعر و حقیقت" گذاشته است ؛ شعر و حقیقت با هم چه مناسبتی دارند؟ کتابی هم با عنوان هنر و حقیقت به چاپ رسیده است[2]. در این دیدگاه هنر قبل از آنکه زیبایی باشد معنایی نزدیک به تفکر دارد. هنر ماهیتی شاعرانه دارد. در این وضعیت هنرمند، متفکر و شاعر یکی می شوند. به قول هیدگر: هنر در کار نشاندن حقیقت است. به عبارتی ذات هنر زبانی است و زبان آشکار کردن امر ناپوشیده (تعریف حقیقت در تلقی قبل از سیطره متافزیک) را برعهده دارد. هنر و حتی فلسفه ناگزیر در زبان ظاهر میشوند. البته نقاشی و موسیقی و معماری هم بدون زبان تحقق پیدا نمیکنند. شعر و زبان، هم ماهیت هنر هستند و هم جزئی از شاخه های هنر!
البته نباید تصور کرد که هنر فرهنگ را در دست خود می گیرد. قوام بخشی هنر به فرهنگ از این روست که اثر هنری مال و ملک هنرمند نیست، بلکه هنرمند به اثر هنری تعلق دارد.اثر هنری ملک و مال هنرمند نیست و حتی تا وقتی که ملکیت و مالکیت برنخاسته باشد اثر هنری پدید نمیآید. انتقادی که از زبان برخی اندیشمندان به واژه فرهنگسازی می شود از این نوع نگاه برمی خیزد. فرهنگ ساختنی نیست بلکه با آثار هنرمندان قوام پیدا می کند. فرهنگسازی اصطلاحی است که سخت باید به آن شک کرد. چون هنر- به معنای سخنگوی وجود- سفارشی نیست و هنرمند سفارش نمیپذیرد.
در این دیدگاه، هنر در ادوار مختلف تاریخ و در شرایط فرهنگی متفاوت ثابت نمیماند و در دوران اخیر وضعی پیدا کرده است که هگل مرگ هنر بزرگ را اعلام کردهاست. حقیقت هنر از حقیقت تاریخ منفک نیست و به این جهت هنر غربی نه فقط در ظاهر با تاریخ غرب سنخیت دارد بلکه وجهی از آن تاریخ است. بدون فهم دوری از تاریخ نمی شود وضعیت هنر و فرهنگ را درک کرد.
فهم چگونگی نسبت هنر و فرهنگ وابسته به درک ماهیت زبانی هنر است. حقیقت وجود آدمی همزبانی(دیالوگ) است.بشر همیشه همزبانی بوده است. زبان رسمی و روابط و مناسبات و جامعه و سیاست و علم همه فرع این همزبانی است وجود بشر همزبانی است یعنی بشر از همان آغاز در یک نسبت و تعلق درافتاده است. به تعبیر دقیق تر : در یک تلقی بشر با خود هیچ نیاورده و لوحی پاک و نانوشته است و تعینش این است که می آموزد. در تلقی دیگر بشر از ابتدا آینه و جلوه گاه وجود بوده و از ابتدا که به وجود آمده ربط و ارتباطی بی تکیف و بی قیاس با آن اصل و آغاز خویش داشته است و عین ربط است. با تلقی دوم است که ما ناگزیریم بشر را عین همزبانی بدانیم. یعنی زبان و هنر همیشه متعلق یا مقوم یک قوم و قبیله و یا به عبارتی یک فرهنگ می شوند. [3]. اینجاست که می توانیم بگوییم اثر هنری در عالم هنری ظهور می کند و هنرمند به طور طبیعی عالم دارد و اساساً نمی توان هنر منزوی را تصور نمود. هنرمند نگاهبان مردم است چون هنر مقوم فرهنگ است. برای فهم رابطه فرهنگ و هنر پیشنهاد کرده اند که بیندیشیم اگر فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ و سنایی و عطار و...نبودند،ما که بودیم و چه داشتیم؟
اکنون در باب نسبت هنر و دوران معاصر ممکن است پرسشی وجود داشته باشد: آیا دوران گسیخته و از آن جا رانده و از این جا مانده امروز ما هم از هنر بر می خیزد؟ یا اینکه باید بگوییم اوضاع برزخی و غربزده ، استثنایی بر این اصل است و محل بحث نیست!؟ اجمالا می توان اینگونه پاسخ داد: هر قدر هنر به وجود اتصال داشته باشد می توان انتظار فرهنگی با نشاط و هماهنگ داشت. با این اصل می شود در باب دوران جدید ایران معاصر و نسبت آن با هنر پرسش کرد: آیا شعر جدید ما نشانه آغاز ورود ما در سیر تاریخ غربی و متجدد شدن بود یا اینکه شاعران ما بزرگ نبودند و گرچه براثر تجدد، شعر ما تغییر کرد اما با این سیری که ما در غربزدگی داشتیم، در آثار شعری،شاعران متجدد ما اثر بزرگی که بتوان آنرا در کنار آثار شاعران و هنرمندان بزرگ گذشته، گذاشت بوجود نیامده است. بنابراین ملاحظات هیچ حکم کلی در این باب نمی توان کرد مگر آنکه بگوئیم قوم بیهنر، اگر راه اتصّال دیگر با حق نداشته باشد دچار حرمان و پریشانی است.
پرسش باقی مانده
نکته مهمی که به نظر می رسد هنوز برخلاف مطالب پیش گفته به صورت جدی به آن پرداخته نشده است، مسئله هنررحمانی و شیطانی و نسبت آن با فرهنگ است. ابن عربی تاریخ را بر اساس انبیاء تبیین می کرد. این رابطه منحصر به هنر اولیا نیست پس آیا هنر شیطانی هم مقوم فرهنگ متناسب با خود است؟ البته در مباحث عرفانی مسئله الهام رحمانی و شیطانی بررسی شده است اما اولا این مسئله در قالب مسئله هنر نیازمند بررسی جدی است و گویا هیچیک از نقادان هنر و ادب شیطان را القاکننده اثر هنری ندانسته اند. در تاریخ فلسفه هنر هم هرگز این بحث به میان نیامده و در ادبیات ما نیز مطرح نبوده است. ثانیاً اگر هم مسئله شیطان مطرح شده است، ظهور شیطان در یک اثر ادبی و هنری جزئی از اثر و در ردیف اجزای دیگر است، یعنی مثلا در آثار داستایوسکی شیطان در ردیف اشخاص دیگر داستان قرار دارد.
شعر بهطورکلی و شعر همه شاعران منشأ غیبی دارد. در تفسیر ابو الفتوح رازی آمده است که بعضی از شاعران عرب شعر خود را گفت شیطان میپنداشتهاند و شاعری گفته است که همه شاعران شیطانی دارند،اما امتیاز من بر آنان این است که شیطان آنان مؤنث است و شیطان من مذکر:
«اعتقاد کردهاند که تلقین شعر شیاطین مىکنند ایشان را، و هر کس را که شیطان او در این باب قویتر باشد شعر او بهتر باشد، از این جا گفت شاعر ایشان- شعر:
انّی و کلّ شاعر من البشر شیطانه انثى و شیطانی ذکر
و سبب استمرار این شبهت بر ایشان از آن جاست که ایشان را شعر گفته مىشود بى رنج و اندیشه بسیار آنچه دیگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تکلیف ، ایشان مىپندارند که آن شیاطین تلقین مىکنند»[4]،
هنرغیر دینی مقوم فرهنگ و دور جدید تاریخ می شود. آیا این عجیب نیست که همان آغاز تمدن جدید ، «دکترفاوستوس»کریستوفر مارلو و در«فاوست»گوته به واسطه معامله مفسیتوفلس با فاوست است که علم به قدرت تبدیل میشود و در اختیار فاوست قرار میگیرد و در عوض ساحت معنوی حیات فاوست تنگ و تنگتر میشود؟
در این صورت چه تفاوتی میان پیامبر و شاعر میتوان قائل شد؟ دکتر داوری می گوید: شاید پاسخ این باشد که پیامبر میداند که از کجا میگوید و آنچه را که به او میگویند باز میگوید. پیامبر از خود چیزی نمیگوید،چنانکه در حق پیامبر بزرگش فرمود«و ما ینطق عن الهوی»،و حال آنکه شعر منشأش هرچه باشد در طبع شاعر قوام مییابد(نامه فرهنگ، ش50، ص2). بیان این تفاوت هر چند اجمالی اما حکیمانه است. اما بی گمان نتایج و لوازمی متوجه این تفاوت است که در فرهنگی که مظهر هنر می شود اثر می گذارد. آثار این ظهور و قوام بخشی هنر هنوز در کتابها تبیین نشده است. نه هیدگر و همفکرانش این مسئله را تفصیل داده اند و نه داستان مارلو و گوته تفصیل داده شده است.
قران کریم متعرض وحی میان دشمنان پیامبر شده است در آیات پایانی سوره انعام – سوره ای که در باب هدایت است- می خوانیم:
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً ... (انعام/112)
بدینگونه هر پیغمبرى را دشمنى نهادیم از دیونهادان انس و جن که براى فریب، گفتار آراسته به یکدیگر القا مىکنند
وَ کَذلِکَ جَعَلْنا فی کُلِّ قَرْیَةٍ أَکابِرَ مُجْرِمیها لِیَمْکُرُوا فیها ... (123)
بدینگونه در هر دیاری بزرگانى قرار دادیم که بدکاران آنند تا در آن مکرکنند
بزرگان (اکابر) در هر دیاری اثر نامحسوس خود (مکر) را بر جای می گذارند و البته اینان در مقابل انبیاء هستند و هردو سلاحشان اثر وحیانی است. این نسبت چگونه است؟ پاسخ همانطور که اشاره شد مجمل باقی مانده است. در واقع پاسخ به نسبت هنر و فرهنگ هنوز کامل نشده است. و این پرونده هنوز باز است...[5]
[1] بخشی از مهمترین آثار یادشده که منبع تهیه این مقاله بوده اند به شرح ذیل می باشد:
· هنر و حقیقت، رضاداوری اردکانی، نشر رستا
· شاعران در زمانه عسرت، رضاداوری اردکانی،نشر پرسش
· هیدگر و هنر، یوزف کوکلمانس ، ترجمه محمدجوان صافیان،نشر پرسش
· هیدگر و تاریخ هستی،بابک احمدی،نشر مرکز
· فصلنامه نامه فرهنگ، شماره 50
· حکمت معنوی و ساحت هنر،محمد مددپور، نشر منادی تربیت
· سیر فرهنگ و ادب در ادوار تاریخی، محمد مددپور، چاپ حوزه هنری
· سرآغاز کار هنری، مارتین هیدگر، ترجمه پرویز ضیاء شهابی، نشر هرمس
· پدیدار شناسی،هنر و مدرنیته، محمدرضا ریخته گران، نشر ساقی
[2] این کتاب در ضمیمه اسفار مجله سوره اندیشه معرفی شده است
[3] رجوع کنید به مجله سوره اندیشه ش 54و55، ضمیمه اسفار، صص 18و19
[4] (روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن اثر ابوالفتوح رازی، ج14، ص: 366)
[5] در مورد شعر و هنر در قرآن شاید در آینده مطالبی در نظر است که می شود همینجا به چاپ رساند
- ۸۲۲ نمایش
بی شک هنر و شعر از جایی به آدمی الهام می شوند اما نکته این است که آیا شیطان نیز می تواند منبع این الهام باشد که قائل به هنر رحمانی و و هنر شیطانی باشیم یا نه؟
و در عین حال منبع هنر می تواند چیزی غیر از الهام به نوع معمول آن هم باشد مثلا برگرفته از دیدگاهی فلسفی و کلامی و یا عقلی آدمی که مبحثی جدای از الهام از منبعی دیگر دارد.
در قرآن کریم تصریح شده که شیطان برای آدمی دنیا و کارهایش را آرایش و زینت می دهد شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که شیطان در الهام و اوهام گونه ای و در وهم انسان و خیال او دنیا و امور را برای او زینت می بخشد و این زینت بی شک زینتی عینی و در عالم واقع نیست بلکه در ذهن و عقل و دل آدمی این امر را انجام میدهد.
اگر به این موضوع قائل باشیم می توانیم قائل باشیم که شیطان نیز بر انسان هنری، فهمی و موضوعاتی را الهام گونه خطوات می کند که می تواند منشاء پیدایش آثار واقعی و عینی در عال واقع بشر شود.
تصور نمی توان کرد که هنر پیکره تراشی و یا نگار گری س ک س ی از منبعی رحمانی الهام شود.
و نیز می توان قائل بود که هنر شیطانی نیز خواهد بود.
و نکته دیگر اینکه خداوند در برابر هر خوبی بدی قرار داده و همه چیز را به نوعی در تعادل آفریده و اگر هنر رحمانی داشته باشیم که تعین و مقوم فرهنگ است و بانی حفظ آن در سیر تاریخ، باید مقابلی هم داشته باشد ورنه ابتر می نماید.
هنر و فرهنگ دو پیکره جدا نشدنی هستند و شاید نسبت آنها نسبت این و آن نباشد بلکه نسبت آنی باشد.نه می توان فرهنگ را بی هنر و نه هنر را بی فرهنگ تصور کرد اگر هنر را مجموعه شعر و آثار هنری و ..... دانست.
این نظر و دیدگاه نیاز به مداقه بیشتر دارد و ابتر است ولی آنچه بود که در چنته خفته بود.
----
ممنون