مردی در تبعید ابدی -نادر ابراهیمی، نشر روزبهان،چاپ ششم، 1388
این کتاب بر اساس داستان زندگی ملاصدرای شیرازی (صدرالمتألهین) نوشته شده است و البته داستان زندگی او نیست چون نوع نگاه نادر ابراهیمی روایتی شخصی به وجود آورده است. ابراهیمی گرچه اشارات فلسفی زیادی را به کار می برود اما نهایتاً ملاصدرا را بر اساس جسارت و استقلال فکری اش روایت می کند که منجربه تبعید او در نزد متشرعین و فیلسوفان زمان و در نزد شاه شد. او به تبعیدی ابدی که به مکان خاصی منحصر نمی شود معتقد است. روایت ابراهیمی نادرست نیست اما مطمئناً محور اصلی تفکر صدرا عرفان و فلسفه است و داستان زندگی صدرا داستان سلوک و سفر است نه چگونگی تبعیدشدن او. «راه» که عنوان چند فصل این کتاب است اشاره به سفر تبعید دارد نه سفری که در اسفار اربعه مدنظر است.
این کتاب ملاصدرا را به میان مردم آورد واین فیلسوف بزرگ ، حداقل در نام و ماجرای زندگی ، دیگر گمنام نیست. بسیاری از صحنه ها و بزنگاه های این داستان را در مجموعه تلویزیونی «روشن تر از خاموشی» (مانند گفت گوی شامگاهی ملاصدرا وشیخ بهایی) دیده بودم. با خواندن این کتاب از تأثیرگذاری نادر ابراهیمی بر حسن فتحی در ساخت آن مجموعه آگاه شدم.
ما با داسانی خطی روبرو نیستیم پس در قالب قطعاتی پراکنده چکیده ای از کتاب تقدیم می شود:
· محمدصدرای شیرازی جوانی فکور و حقیقت جو فرزند حاکم شیراز در زمان صفویه است. کتاب نه با کودکی یا نوجوانی محمدصدرا بلکه با روایت صحنه ای از سختی های سفر تبعید شروع می شود. در اینجا «راه» به روستای «کهک» ، تبعیدگاه صدرا، ختم می شود. او در این روستا بزرگترین کتابش، اسفار اربعه، را می نویسد.
· ملاصدرا با جسارت فکری خود بسیاری اوقات پدرش را دلگیر و تلخ می سازد و محمدصدرا در جوابش می گوید: پدر لااقل بگو برای هیچ یک از سخنانم پاسخی نداری به همین علت آنها را تا زمان یافتن پاسخ می پذیری(ص34). صدرا مشتاق مهاجرت از شیراز برای تحصیل علم است اما پدر پیرش راضی به سفر فرزند جوانش نمی شود و صدرا می گوید: همت کردم پدر اما تو راه را بر همتم بستی. می مانم و خون دل می خورم (ص78). صدرا علی رغم جسارت ادب می کند و تا مرگ پدر در شیراز می ماند.
· دیگران از تیزی اندیشه صدرا برکنار نمی مانند. حتی شیخ بهایی که در اولین دیدار – که گفت گویی از شام تا سحر در خیابانک های شیراز بود (صص 84-63)- از جرأت و پرسش های فراوان و تفکر مدام او تعجب می کند و گاه معترض می شود. ملاصدرا با خود می گوید:مرز بین شهامت و وقاحت باریک است و ظاهراً او با وجود شهامت ادب را از دست نمی دهد. او رابطه مرید و مرادی رایج زمانه را برنمی تابد و مورد نقد قرار می دهد: مرید اگر به مراد شبیه شود، خود هرگز به مقام مرادی نخواهد رسید، مستحیل شدن ، منهدم شدن است. آنگاه که دوستانش از سر خیرخواهی به او پیشنهاد می دهند که تقیه پیشه کند، آن را رد می نماید و آنها را که فقط برای حفظ جان تقیه می کنند، ریاکار و مشرک می خواند. با این منش است که به آزمون شنا بر خشکی بی مخاطره فراخوانده می شود: مجلسی با حضور شاه و علما و فقهای پایتخت. او از این آزمون البته جان سالم به در می برد و حتی پیشنهاد لقب «ملا» برای او مطرح می شود. او در آن مجلس 2بار تا مرز انهدام پیش رفت و با هوشمندی میرداماد نجات پیدا کرد. در اصفهان مجلسی دیگر برپا می شود و ملاصدرا بازهم پاسخگوی سؤالات می شود ولی نهایتاً شاه نمی خواهد دل علما را بشکند و او را نفی بلد می کند (ص265).
· به خاطر غوطه ور شدن در الهیات و حل بسیاری معضلات ؛ صدرا با نظر سه استاد اصلی خود، میرداماد،شیخ بهایی و میرفندرسکی، و با تأیید شاه عباس صفوی به صدرالمتألهین ملقب می گردد (ص99).
· روابط ملاصدرا با دوست (ملاشمسای گیلانی) و همسر (فاطمه) از دیگر مضامین داستان است. این روابط از دشواری مباحث فلسفی کم می کند و بر سادگی داستان می افزاید.
· ملا معتقد به شنا در رویا است. بسیاری از علما ، اصولاً این حرکت را مکروه و خلاف می دانستند. بارها رویاپردازی ملاصدرا – که با قلم Italic از دیگر نوشته ها متمایز شده – را می خوانیم که در حال سیر به گذشته و آینده و مناجات با خداست: «رویا ملک شخصی من است. من با رویا به راههای خلاف نمی روم و با رویا شهوت نمی رانم. رویا لحظه های خاص از کف رفته را پیش چشم می آورد و آن لحظه ها را ترمیم می کند، تصحیح می کند و از نو می سازد. جبران خطا در ذهن آماده سازی خویش است برای آینده».
· در پایان کتاب نامه ای – که نویسنده اش گمنام مانده- ازشیراز می رسد و او را به بازگشت دعوت می کنند ملاصدرا بساط سفر را فراهم می کند اما می گوید: می رویم... تا روح تبعیدی مان را در تبعیدگاه تازه یی سرگرم کنیم... . این جمله را ملاصدرا به این دلیل می گوید چون مردی در تبعید ابدی است.
- ۵۶۲ نمایش