تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

این وبلاگ تلاشی برای تبیین تفکر توحیدی است

کانال تلگرامی رضاکریمی
https://telegram.me/karimireza1001

خاطراتی به یاد #شهید-مدافع-حرم ؛ #محمد_حسین_علیخانی
اولین بار وقتی در مسجدالنبی (ص) طاق بستان در حال سخنرانی بودم به سراغم آمد. به من گفت: شنیدم در صحبتهایت از واژه «اتوپیا» استفاده کردی و همین واژه بهانه ای شد برای سالها ارتباط و مراوده فکری. مراوده ای که تنها با من در جریان نبود بلکه بسیاری از جوانان علاقمند به مطالعه و تفکر را صید کرده بود و نه فقط اهل مطالعه و تفکر، با برخی دیگر که آنها را مستعد تشخیص می داد هم ارتباط می گرفت. چرا که معتقد بود که عقل و تفکر فقط در کتابها نیست. از این جهت «نظر» را به «عمل» پیوند می داد. او اصولا انسان رصدگری بود و به جا سر می زد. به خاطر همین علاقمندی هایش مدتی در بسیج دانشجویی به سراغ قشر دانشجو رفت اما سر پرسودایش مدام او را جابجا می کرد.
همان اوایل آشنایی ساعتهای زیادی با هم در مورد آوینی، فردید و داوری اردکانی حرف می زدیم. می گفت: «فردید کسی است که اگر نماز شب می خواندم حتما در فهرست مؤمنین می گذاشتم». می گفت: «داوری از دانایان  روزگار است». قصد داشت که نوارهای فردید را پیاده سازی کند اما مرحوم مددپور پیش دستی کرده و کتاب دیدار فرهی و فتوحات آخرالزمان را منتشر کرد. در مورد مرگ مددپور نظر متفاوتی داشت و این تنها خرق عادت او نبود. در مورد برخی علما اظهارات متفاوتی ابراز می کرد. اساساً دایره مطالعاتی اش بسیار گسترده بود: فلسفه، عرفان، غرب شناسی، سیاست و اخبار روز. من و دوستانم بسیاری کتابها و مجلات را از خانه اش به امانت می گرفتیم و هنوز هم برخی را پس ندادیم!
 به سخنان عرفا و مردان اهل سلوک توجه ویژه داشت. اولین بار او بود که من را با اهمیت کتاب مصباح الهدی آشنا کرد. روزی در یک کتابخانه به این کتاب اشاره کرد و گفت: «حرفهای خوبی توی این کتاب هست» و بعد من عجولانه گفتم: آره دیدم خیلی به دلم نچسبید حرف تازه ای نداشت بیشتر موعظه بود. با خنده و تعجب گفت: «جدی میگی؟!» و بعد سکوت کرد. همین واکنش تلنگری شد که دوباره به سراغ کتاب بروم. تا جایی که مصباح الهدی به یکی از مهم ترین منابع مطالعاتی زندگی ام تبدیل شد!
در سفری که با هم به تهران داشتیم متوجه عارضه های شیمیایی به جامانده از دوران جنگ در بدن او شدم. برخی از شجاعتهایش در جنگ می گفتند اما خودش هیچ نمی گفت. به شدت بدون تشریفات بود و از لحن و ظاهرش نمی شد به دانایی هایش پی برد. همیشه می گفت که اتفاقات بزرگی در راه است. در آخرین گفت و گوهایی که با او داشتم از تصمیمات بزرگی می گفت که در سر داشت.
این اواخر کمتر او را می دیدم. سال گذشته به طور اتفاقی او را به همراه یکی از دوستان در نماز جمعه کرمانشاه دیدم. وقتی از عدم راه ارتباطی و شماره خاموشش گفتم با همان روحیات خاص خودش را از کاغذ باطله ای که روی زمین پیدا کرد استفاده کرد و با زغالی که همان نزدیک از زمین برداشت شماره تلفنم یادداشت کرد! اما بازهم توفیق ارتباط حاصل نشد. دیگر باید بپذیرم که بین من و او فاصله ها افتاده بود.

  • رضا کریمی

نظرات (۱)

دل از هوا و هوس ها بریده اند اینان 
شراب لم یزلی را چشیده اند اینان

تمام هستی شان را به کف گرفتند و
متاع جنتشان را خریده اند اینان.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی