تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

تفکر توحیدی

وبلاگ هزار و یک حرف

این وبلاگ تلاشی برای تبیین تفکر توحیدی است

کانال تلگرامی رضاکریمی
https://telegram.me/karimireza1001

بحث وجود و ماهیت غرب در دهه 60 در کیهان فرهنگی شدت گرفت. آنجا دو جریان که یکی قائل به کل بودن غرب و دیگری قائل به کلی بودن غرب بودند مسائلی را در مقابل هم مطرح کردند. برای کسی که هنوز هم به دنبال شناخت روح غربی است توجه به انتقادات وارد بر نگاه کلی گرایانه به غرب ضروری است. جدی ترین انتقادات را سروش در قالب دو مقاله «غربیان و حسن و قبح شئون و اطوار آن» و «وجود و ماهیت غرب» وارد کرده که اکنون در کتاب «تفرج صنع» درج شده است. داوری هم در دو مقاله «جوهر و ماهیت غرب» و «لوازم و نتایج انکار غرب» به این موضوع پرداخت که اکنون در کتاب «فلسفه در دام ایدئولوژی» (با نام قدیمی  فلسفه در بحران) چاپ شده است. گرچه سالها از این بحث می گذرد اما به بهانه نقد و بررسی کتاب «درباره غرب» مباحثات آن سالها مقدمه خوبی برای سیر به باطن موضوع است. بازخوانی نوشته ها بهانه ای است برای طرح دوباره این موضوع.

همه تردیدهای یک خواننده که در ابتدای راه پرسش از غرب قرار دارد در این نوشته ها ظاهر شده است، به عبارت دیگر کسی که هنوز معنای روح و ماهیت غرب را نفهمیده همین سوالاتی را دارد که در ایرادات سروش می توان یافت. خلاصه نقد سروش در  وبلاگ غرب شناسی آمده است. در اینجا به نکات اصلی اشاره می شود.

  • این خود از آموزشهای صریح پاره  ای از فیلسوفان غرب است که تاریخ و تمدن و اجتماع هویتی و شخصیتی و وحدتی دارند؛ هگل و مارکس و شپینگلر{اشپنگلر}... (تفرج صنع، ص229) و هیدگر.
  • سروش به طور کلی این شیوه غرب شناسی را غرب ستیزی می داند که ضعف اخلاقی به دنبال می آورد چون چنان در فساد و پلیدی جوهری غرب سخن گفته اند که شجاعت و جسارت شناحتن آن را از جست و جوگران سلب کرده اند(ص228)
  • برخی از علمای معاصر که نظری مشابه داشته اند حجتی اقامه نکرده اند(230)، راه دلیل علمی و تجربی بسته است چرا که غرب تحقق حادثه ای است بی نظیر و تفسیر علمی برنمی تابد (ص230).
  • شخصیت بخشیدن به یک مجموعه ما را در برابر یک دو راهی تنگ و قساوت آمیزی قرار می دهد (ص231) اعتقاد به ماهیت غرب، صرف نظر از خطاهای عظیم منطقی متضمن نفی عمل و نفی مبارزه و عین دعوت به تماشا و تسلیم است (ص251)
  • خلاصه اینکه : به چه دلیل غرب مانند انسان است؟ (ص232)غرب کل است نه کلی. فلسفه غرب نداریم فلسفه های مغرب زمینیان داریم (ص232) ملازمه میان آداب و افکار غربیان با قول به موجودی به نام غرب در وراء آن فاصله بسیار دارد (ص231) پس بی هراس گزینش باید کرد.

نکاتی در باب تاریخ:

در باب تاریخ گروههای مختلفی اندیشه کرده اند: تاریخ انگاران مانند هگل و مارکس به جبر تاریخی معتقد بودند، معتقدان به فلسفه تاریخ از وحدت شئون فرهنگی و تمدن در ادوار تمدنی تاریخی می گویند، در عرفان نظری علم الاسماء تاریخی مطرح می شود که نظر به حکومت اسماء در ادوار تاریخی دارد و به عبارتی: حقیقت را به هردوری ظهوری است/ زاسمی بر جهان افتاده نوری است. تاریخی اندیشی با تاریخ انگاری یا حتی فلسفه تاریخ متفاوت است به معنای احوالات و اوقات داشتن و تعلق خاطر است. تاریخ اندیش به تعلقاتی که وجود و ماهیت او را ساخته می اندیشد.  

پس تاریخ انگاری هگلی با تفکر تاریخی هیدگر متقاوت است. هگل همه چیز را تابع زمان و تاریخ می داند اما هیدگر برای آزادی از تاریخ و گشایش راه آینده دعوت به تفکر می کند. این دو در آغاز راه با هم هستند و در ادامه از هم دور می شوند.

شخصیت بخشیدن به یک مجموعه ملازم جبرگرایی نیست (رجوع کنید به: مقدمه دکتر داوری بر کتاب فرهنگ،خرد و آزادی درباره تفاوت حوالت و جبر). اساساً تعبیر شخصیت بخشیدن سوء تفاهم برانگیز است . منظور، یک کلی منتشر در اجزاست نه اینکه غرب  و اجزائش را مانند یک انسان و اندامش بدانیم. روح سیال منتشر در غرب یک فلسفه و نظریه واحد نیست. این روح را نباید در ظاهر جست. بلکه سخن از یک نگاه و تلقی و نسبت تازه است. این تلقی در مردم بیشتر آشکار است تا در تئوری پردازان. اما علت رجوع به فلاسفه این است که زمانه در فکر آنها (در بخشی ازافکارشان که تاریخی اندیشیده اند) ظهور کرده است. به عبارت دیگر متفکرین مظهر دروان جدید هستند نه علت آن. می گویند:فلسفه غرب نداریم فلسفه های مغرب زمینیان داریم. اما منظور از فلسفه غرب فی المثل مصوبات یک جلسه از فیلسوفان غربی نیست. اساساً کلیت غرب را فیلسوفان نساخته اند بلکه آنها با ظرفیت وسیعی که داشته اند مظهر نگاه جدید غربی شده اند و این نگاه را به زبان فلسفی ترجمه کرده اند.

   اگر تعریف داوری از این روح سیال منتشر را بدانیم و تکرار کنیم از ادعای فراگیری آن تعجب نمی کنیم. تصور ابتدایی از ماهیت غرب یک شعار و نظریه است که در همه جا پراکنده شده است اما اگر ماهیت غرب را مانند هوایی که در آن نفس بکشیم تلقی کنیم تعجبی باقی نمی ماند. آیا از هوا گریزی هست؟ آیا هوا در همه جا نیست و در هر چیزی هست و در عین حال عین چیزی نیست؟!

هوای تاریخی عبارتست از وجهه نظر یا تلقی یا نگاه یا عهد یا نسبتی که در بشر ظهور دارد و او را راه می برد. هوای غربی هم یعنی آن تلقی که انسان خودش را محور بداند و هدف و روش زندگی قدرت تملک و تسخیر برای انسان باشد. این نسبت جدید بشر در غرب مدرن یک روح کلی سیال منتشر است یعنی همه جا جاری شده است. نشانه های این روح سیال منتشر همه جا هست:

 عقلانیت غربی برای اثبات و تثبیت انسان و قدرت تسخیرگری اوست پس باید عقلانیت انتقادی باشد. سکولاریسم برای راندن هر امر قدسی از قدرت است چون با وجود امر قدسی تسخیرگری انسان ناقص است. آزادی انسان برای از بین بردن قدرت های غیر انسانی مثل سنت و دین است. پژوهش ها جهان را به یک متعلق بی جان تبدیل می کنند تا علم بشر فرمانروایی کند. روشنفکری رازها را انکار می کند و با تکیه بر عقل نقاد می گوید: جرأت دانستن داشته باش. ماشین ها با ایجاد سرعت و قدرت جهان را برای تغییر آماده می کند. رسانه و ژورنالیسم با سطحی کردن علم و تبدیل علم به اطلاعات زمینه حکومت بر افکار عمومی آماده می کنند. حقوق بشر در واقع حق خواهی در مقابل تکلیف گریزی است. وقتی هم غرب به شرق نگاه می کند شرق شناسان ذاتاً تسخیرگر و دارای نگاه اب‍ژکتیو هستند و شرق شناسی خواسته و ناخواسته مقدمه استعمار می شود. هنر مدرن هم در همه اشکال خود به دنبال آزادی هنرمند است و از واقعیت، مضمون و گاه حتی از فرم و صورت گریزان است.

در اینجا از مقوله های مختلفی صحبت شد اما آیا این کثرات واجد روحی واحد نیستند؟

با وجود این همه نشانه که در باطن خود از یک روح سیال منتشر خبر می دهند دیگر نیازی نیست بگوییم که قدرت طلبی بشر چه بر سر محیط زیست و کشورهای غیرغربی آورد؟ چند نفر در جنگ ها و آثار مخرب تکنولوژیک جان دادند؟ بر سر زنان و خانواده چه آوردند؟ فقرو بی عدالتی با اکثریت چه کرده است؟ اینها را می شود ایراد گرفت که در همه جای غرب حضور ندارند اما روح سیال مدرن مگر کم نشانه دارد؟

البته کلیت غرب با نظریات و مکاتب غربی که همدیگر را نفی می کنند هم اثبات نمی شود. کمونیسم و مارکسیسم، لیبرالیسم و سرمایه داری، پروتستانتیسم و پیوریتانیسم ... این ها هیچ کدام روح واحد غربی نیستند. غرب مدرن انسان محوری و اومانیسم است و البته این اومانیسم نه مکتب خاصی که در قرن هیجدهم ظهور کرد بلکه عبارتست از تلقی ای که در اول و آخر غرب در اشکال مختلف حضور دارد.

مثلاً وقتی کسی که روشنفکری را با دین در هم بیامیزد مورد انتقاد قرار بگیرد که بدون توجه به کلی جزئی را گزینش کرده است آیا باید پاسخش این باشد که کلی یک توهم است؟! یا بگوید ما قدرت گزینش داریم و می توانیم مفاهیم غربی را بومی کنیم؟! ایراد پاسخ اول قبلاً بیان شد اما نکته این است گزینش کردن جزئی از یک روح کلی مثل چیدن یک شاخه گل و قراردادن آن در ظرف آب است. برای آنکه این شاخه در محیط جدید زنده بماند چه باید کرد؟ فراهم آوردن یک بستر تازه مثل همان خاک و ریشه ای قدیمی چقدر راحت است؟ مروجان نگاه تاریخی نمی گویند این گل چیده شده قطعاً مردنی است آنها در فکر خاکی برای روییدن تازه هستند و این با صبر ، انتظار و مجاهده و تفکر ممکن است نه با گفتن جملاتی مثل کلی توهم است و بی هراس گزینش باید کرد!

نگاه تاریخی دعوت به تفکر است و وحدت بینی نه دعوت به بی عملی، غرب ستیزی و ناآگاهی. در حقیقت نگاه کلی به غرب درست خلاف این تصور است  که : {کلی گرایان}چنان در فساد و پلیدی جوهری غرب سخن گفته اند که شجاعت و جسارت شناحتن آن را از جست و جوگران سلب کرده اند.

توسل به خود غربی ها برای نقد غرب منافاتی با وحدت و کلیت غرب ندارد. بحث بر سر این نیست که با وجود یک روح واحد هیچ کس متفاوت نمی اندیشد بلکه در سایه روح واحد غربی ، تفکری دیگر خیلی زود خود را به عنوان یک ساز مخالف می نمایاند و این شهرت خود نشانه وحدت و کلیتی است که در مقابل انتقادات و مخالفت ها واکنش نشان داده است.

وحدت تاریخ لزوماً به این معنی نیست که هیچ حرکت مخالفی وجود ندارد بلکه بحث بر سر «غلبه» یک نگاه است. در این جو غالب تفکرات مخالف، به عنوان خلاف عادت شناخته می شوند اما معمولا تا زمان مناسب خود اثر فراگیری در زمانه ندارند.

آیا وجود و ماهیت غرب اثبات ناشدنی است و باب برهان و اقامه حجت بر آن بسته است؟ اگر به دنبال راه دلیل علمی و تجربی باشیم و در سایه عقلانیت انتقادی استدلال بطلبیم شاید بشود گفت وجود و ماهیت غرب اثبات ناشدنی است. اما  هر چیزی که استدلال منطقی نداشته باشد  دلیل بر این نیست که توضیح نداشته باشد! عقل نقاد این حقیقت را به حاشیه می برد که انسان بسیاری حقایق را با توضیح دادن می پذیرد نه با استدلال کردن. ماهیت غرب هم توضیح دادنی است تا اثبات شدنی. دلیل آوردن برای حقیقتی که انسان را احاطه کرده است سخت است و شاید غیرممکن. اما به جان خریدن و شهود کردن آن در وقتی که مواجهه صورت می گیرد ممکن است و بلکه همیشه اتفاق می افتد.

تذکر به این حقیقت با آزادشدن از عادات و مشهورات زمانه ممکن است ، آن زمانی که چشمها را ببندیم و جان ها را بگشاییم.

 

*چاپ شده در مجله سوره اندیشه، دوره جدید شماره ۵، ضمیمه اسفار

 

  • رضا کریمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی