فقهای شیعه درباره فقه در زمان غیبت نظر ویژه ای دارند. فقه با حضور امام ظاهر نسبت به فقه با حضور امام غایب بسیار متفاوت است:ما بعد از امام حسین علیه السلام ؛ قیام بالرأس (قیام ابتدایی) دیگری نداریم. این چیزی است که باید در آخرالزمان تجلی یابد. قیام های بعد از امام حسین سبب انحرافهای کلامی و فقهی و عقیدتی و ایجاد فرقههای مختلفی شد.
ابراهیم فیاض این بار در یادداشتهای خود در پنجره (شماره76) به بحث فقه الظهور رسیده است. این واژه را برای اولین بار بود که می دیدم و فوراً توجهم را جلب کرد. نویسنده می گوید:
« ائمه گفتهاند فقط با ظهور حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجهالشریف) است که انتقام امام حسین (علیهالسلام) و ثارالله گرفته میشود. این نشان میدهد بهای خون امام حسین تنها ظهور حضرت و آشکار شدن حق و باطل است. پس ائمه هیچیک از نهضتهای توابین و مختار و زید بن علی را تأیید نکردند. این چیزی است که باید در آخرالزمان تجلی یابد. این نگرش، یک نوع ساختار فلسفی و فقهی و کلامی به ما میدهد که بعد از امام حسین؛ قیام بالرأس (قیام ابتدایی) دیگری نداریم. به همین دلیل است که میبینیم این قیامها سبب انحرافهای کلامی و فقهی و عقیدتی و ایجاد فرقههای مختلفی چون کیسانیه و زیدیه شد. که همه آنها بعدا با فقه امام صادق (علیهالسلام) برخورد و دل امام را خون کردند. این فرقهگراییهای ضداهلبیتی نشان میدهد که اینگونه قیامها مورد تأیید نیست، چون نتیجهاش مورد تأیید نیست. انتقامگیری که مدنظر این قیامها بود، امر ممکنی نبود؛ چراکه بهای خون امام حسین (علیهالسلام)، خون ابنزیاد و عمر سعد نبود. شهادت حضرت کجا و کشته شدن آنها کجا؟ تنها نکته مهم اینجاست که آنها که انتقام میگیرند تنها انتقام حسین پسر علیبنابیطالب را طلب نمیکنند، بلکه آنجا انتقام امام حسین را بهعنوان کسی که مظهر و تمثیل اسماء الهی است میگیرند. و این فقط در عاشورا رخ میدهد. بر همین اساس؛ علما به تبع ائمه، هیچیک با جهاد ابتدایی موافق نیستند. بهعبارتی عقاید وهابیت که نهایتا به خشونت و برادرکشی و مسلمانکشی کشیده میشود، در اسلام تأیید نشده است».
فیاض در مورد قیام حسینی از واژه فقه الحسین استفاده می کند و معتقد است:
«اگر در جامعه امری منکر شد، یعنی مردم واقعا انکارش کردند، منکر است. و اگر چیزی معروف شد و مردم واقعا آن را به معروفیت شناختند، امر به آن واجب میشود. در اینصورت حجت تمام میشود. و حجت بر امام حسین (علیهالسلام) تمام شد و این مسأله، در تاریخ، زیاد رخ نداده است. مگر آنجا که فقها یک امر را معروف واقعی تشخیص میدهند. »
او از برخی فقها مثال می زند که :
«مفقها هیچگاه در بحثهایی چون مشروطه شرکت نکردند. تنها اصولیین که دنبال مباحث عقلی بودند، مشروطه را تأیید کردند مثل مرحوم نایینی. اما فقهایی مثل سیدکاظم یزدی اصلا وارد مشروطه نشدند. آیتالله بروجردی نیز وارد نهضت نفت نشد. چون احساس میکرد آن نیز نوعی قیام بالرأس است.»
در اینجا که قیام ابتدایی و بالرأس از دید فقها مردود شمرده می شود مسئله قیام 57 مطرح می شود که فیاض معتقد است که حرکت امام قیام ابتدایی نبودیک خواست مردمی بود:
« در دوره امام، معروف بسیار آشکار شد و مردم آن را قبول کردند. مثل دوران امام حسین (علیهالسلام) و رسولالله (صلیالله علیه و آله و سلم) نبود. در مقدمه وصیتنامه امام نیز تصریح شده است که این مردم بهتر از اصحاب رسولالله و ائمه بودند و هستند. مردم نیز نشان دادند و با دستهای خالی برای امر به معروف و نهی از منکر به خیابانها آمدند و در انقلاب و بعد از آن جنگ هشت ساله ایستادند و اینهمه شهید دادند. یعنی فهمیده بودند جنگ یک معروف است و صدام و جهانیان، منکر. اینجا حجت بر امام تمام میشود. و این دیگر قیام ابتدایی نبود. منکر آشکاری بود که باید دفاع میشد. اینجا سخن کسانی که حدیث میآورند که تا زمان امام زمان قیام بالرأس معنا ندارد، صحیح نیست.»
نویسنده در اینجا معنایی از ولایت فقیه و جمهوری اسلامی آورده که بر فقه الظهور مبتنی است پس باید بگوید:
« جمهوری اسلامی با ساختار سیاستگذاری فرهنگی نسبت به آیندهاش عمل میکند و در بعد خارجی نیز به همین صورت است. یعنی وظیفه فقیه آن است که سعی کند در یک سیستم ارتباطی، امر به معروف و نهی از منکر را در سطح جهانی مطرح کند... بهعبارتی آنها را بهشدت آشکار کند... ما با هیچ کشوری در دنیا اعلام جنگ نمیکنیم اما معروفها و منکرها را اعلام میکنیم. همانطور که در زمان انقلاب نیز مردم بهجایی رسیدند که خودشان معروفها و منکرها را تشخیص دادند.»
و اینجاست که برخی مواضع نقد می شوند: « آنهایی که بهدنبال انقلاب جهانیاند، خلاف فقاهت و فروع دین ما عمل میکنند.» البته اگر این جمله در باب دوران غیبت باشد با بحث سازگار است اما من فکر می کنم که در ادامه استاد بحث فقه الظهور را فراموش می کنند که می گویند:
« اینکه ما ضدیهود و ضدمسیحیت شویم، هیچکدام در قاموس قرآن و ائمه نیست. آیات همیشگی قرآن بر مبنای تعالوا الی کلمه سواء بنا نهاده شده است. بر همین اساس، مبنایی که بعضی برای این انقلاب جهانی ترسیم میکنند، مارکسیستی است نه اسلامی. تصور میکنند باید انقلاب جهانی بر ضدیهود را ترسیم کنند، چراکه یهود بر اقتصاد جهانی مسلط است.»
در باب یهود ستیزی باید گفت که قرآن پیشگام این مسئله است که می گوید دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنین یهود و مشرکینند (مائده/۸۲) اما بحث در این است که اساساً این مسئله خارج از موضوع فقه الظهور و بحث عدم مجوز قیام ابتدایی است.
البته در ادامه بحث جمع می شود بر این اساس که در فقه الظهور، مبنا انحلال جهانی است نه انقلاب جهانی:
« ما انقلاب جهانی را به این معنایی که مارکسیستها و وهابیون پذیرفتهاند قبول نداریم، بلکه قائل به یک نوع انحلال جهانی هستیم که بر مبنای امر به معروف و نهی از منکر اتفاق میافتد. مانند آنچه در انقلاب ایران رخ داد. آنجا ارتش هیچگاه به معنای واقعی در مقابل مردم نایستاد بلکه از درون پاشید. حکومت شاه از درون فرو پاشید. نه اینکه جنگ مسلحانه سازمانی و انقلابی شود. و همین مسأله موجب شد تا مجاهدین خلق و مارکسیستها بعد از انقلاب بگویند چون انقلاب نشده، فرصتطلبان به میدان میآیند و انقلاب را سرنگون میکنند. در حالیکه نمیفهمیدند که امام (رحمتالله علیه) نیز اینها را میشناسد و این مسائل را قبول دارد اما امام قائل به انقلاب نبود. امام (رحمتالله علیه) هیچگاه ارتش و نیروی انتظامی را منحل نکرد و این، انحلال اجتماعی است.»
---------------------
نمی دانم این موضوع برای ذهن فعال و پرکار استاد (با وجود انبوه نظریه پردازی های او در نشریه پگاه حوزه و پنجره و عدم یافت یک نظریه واحد و محوری در اندیشه هایش) در درجه چندم اولویت است. اما برای من بسیار مهم است و از استاد فیاض به خاطر طرح این مسئله ممنونم.
- ۴۴۸ نمایش
از دیدن وبتان و ایضا پیامتان مسرور شدم
یا علی